.

.

 

 

واضح مینویسم :

 

حالت تحمل دارم ! از صبح حالت تحمل داشتم -  این حالت تحمل مثل یه زنگ خطر میمونه !  با دوستِ درازم رفتیم پیش دوستِ دختر باز _ فوق لیسانسمون برای عرض تولدت مبارک -  دوستِ دختر بازمون با بوی فرند سابق بنده و گرل فرند کنونی بوی فرند سابقم ظاهر شدن !!! میدونی -  اونی که خوب میفهمه همیشه میگه تو لحظه اون کاریو انجام بده که مطمئنی راضیت میکنه.متاسفانه من طبق معمول خونسردی و  عاقلیت رو کشیدم به خودم و شصتم رو حواله خودم کردم و دهنم رو بستم و عین یه فرشته به سر بوی فرند سابقم نازل شدم و از سرخورده شدنش جلوگیری کردم ! البته این دقیقا همون کاری بود که اصلا راضیم نمیکنه ! من واقعا برای خودم متاسفم !

 

احساس میکنم یه فیل انگشتم کرده !!!!

 

یه زمانی هر موقع که من پیشت از بلایای طبیعی که بوی فرند سابقم بر سرم نازل کرده غر غر میکردم بهم میگفتی " لیاقت نداشت " . الان میگم که باهات موافقم -  واقعا لیاقت نداشت -  لیاقتش همین بچه بازی که الان داره میکنه !

 

مورد هجوم قرار گرفتم !!!

 


 

رفیق -  برای بار دوم اعتماد کردن خیلی سخت تر از بار اول اعتماد کردنه.ولی من اعتقاد دارم تحمل ضربه دوم خیلی راحت تر از ضربه اوله ! باید دید " ارزشش " رو داره یا نه – باید دید کدومش بیشتر راضیت میکنه ! من آدم محافظه کاریم -  اهل ریسک نیستم ولی خیلی از مواقع برای حتی یه لحظه خوب خودمو میکوبم تو یه داستانی که یقیین دارم آخر خوبی نداره . اون یه لحظه خوب ...

 

انیمیشن دوست داشتنی -  خوشحالم از اینکه تو رو این دور و ورا دارم ! چشمای مهربون و لبخندای شیرینت منبع انرژیه !  ماچ !

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 

 
* پی نوشت : اینجانب من ، ملقب به عسل ، بطور افتخاری ، آنلاین (  همون جا و همون لحظه ) دارم نظر خودم رو اعمال می کنم !!!!!!
 
نظر : خوشحالم که این هفته ندیدمتون !!!!!!! هفته دیگه حتما حالتون رو می گیرم !!!!!!

امروز 3 شنبه بود !

 
 
 

امروز سه شنبه بود ! هیچ منظوری ندارما ، فقط خواستم بگم ۳ شنبه بود.

 

بعد از نمی دونم چند روز بی خوابی و کم خوابی ، بالاخره خوابیدم . تو دنیا فقط یه نفر هست که وقتی زنگ می زنه از اینکه گوشی رو بر نمی دارم خوشحال میشه ، اونم دادشی ِ ، چون با خودش فکر میکنه حتما خوابه! دیشبم داشت خوشحال میشد ،که من گوشی رو بر داشتم.

دادشی شنبه امتحان تافل داد.

داداشی درسش این ترم تموم میشه .

داداشی داره می ره دنبال کارای معافی برای سربازیش.

به نظر شما ، اینا معنی اینو میده که تا چند وقت دیگه ، برای صحبت باهاش باید بگیریم 001……؟

 

بعضی از آدما هستن که تو شاید سالی 7-8 بار بیشتر باشون حرف نزنی، شاید در سال یه روز اونو رو ببینی اونم روز تولد مامانش . شاید هیچ ربطی به هم نداشته باشین ولی فقط می دونی هست ، اگه دلت خواست می تونی یه شماره 8 رقمی رو بگیری و ازش خواهش کنی آو ماریا موتزارت رو برات بزنه (هر چند که هیچ وقت هم این کار رو نکنی) ولی می دونی که اگه بخوای میزنه . اونوقته که اگه این آدمه یه روزی نباشه دیگه  تعداد کم برخوردا و صحبتا یادت نمی یاد ، فقط یادت می یاد که کسی نیست که بگه  این 5 شنبه بیام دنبالت که بییای اینجا که بشینیم تو ایون خونمون با مامان اینا چای بخوریم؟ و تو هم هر دفعه بگی نه خجالت می کشم . باشه یه وقت دیگه .

 

بش گفتم نره ، گفتم پدر مریضه، مامان تنهاست ، گفتم مامانی و بابایی چی میشن؟ گفتم الان اون مرد خونس .بش گفتم نره.

 

***

 

می گم نمی تونم ، باور کن نمی تونم ، اصلا حالشو هم ندارم ، میگی نگو اینو ، در هستی میپیچه ها!

ولی آخه واقعا نمی تونم.

2 هفته بود هر روز با یه حس نفرت چشمام رو می بستم و با همون حس نفرت بازشون می کردم. نفرتی که به هیچ وجه نمی دونستم از چیه ، یا حتی نسبت به چیه . یه حس مزخرف که هرچی دندونام رو به هم فشار دادم ، هر چی سعی کردم به روم نیارم که درونم آشفتس ، هر چی نسکافه داغ خوردم ، هر چی سرم رو گرم کردم ، از بین نرفت که نرفت . تو همین روزای اخیر ، شاید دیروز ، شایدم کمی دورتر ، یه نفر 2 تا جمله خوب به من گفت . همش دو تا. دو تا جمله که نه رمانتیک بود و نه فلسفی و نه سخت . دو تا جمله کوتاه ِ معمولی ، ولی من خوب شدم ، خودشم عمرا متوجه اهمیت جملاتش بین اون همه جمله شده باشه. ولی من الان خوبم ، نه خیلی خوب ، نه خیلی پر انرژی ، ولی خوبم ، حداقل چشمام پر از تنفر نیست.

 

یه روز از صبح بیا بشین پیشم و یه عالمه حرف بزن. من دلم برات تنگه.

 

 

 

بچمو گذاشتم تو جوب . جوب _ سر کوچه دوست به ظاهر عاقل و با فهم و شعور با معرفت و متینمون ! نگهداری بچه سخته -  گفتم تو جوب باشه جاش امن تره . یه ماه دیگه متولد میشه -  4 ماه دیگم تولد یه سالگیشو جشن میگیره !!! باورت میشه ؟

 

وقتی رسیدم پیشش نشسته بود زمین و داشت دومی رو جا میزد -  اولی رو عوض کرده بود و دومی رو هم زده بود زیر بغلش و رفته بود اونورا و توش فوت کرده بود و اومده بود . آفتابش خیلی سیخ بود ! عین یه گلابی له شده چیکه میکرد !!!! سومی و چهارمی رو هم جا به جا کرد -  بالاخره بعد از 1:30 تموم شد . انگار نه انگار که جون کنده !!! یه لبخند مهربون و پر از انرژی تحویلم داد و در عین آرامش گفت خب – تموم شد .  بریم !!!!

 

چه جوری میشه که نه عصبانی میشه نه بد اخلاق نه شاکی نه کلافه نه خسته نه حتی بی حوصله ؟؟ اگه من جاش بودم -  همه موهامو کنده بودم !! چه جوری میشه که همیشه آرومه ؟ چه جوری میشه که " گیر " نمیده ؟ چه جوری میشه که اذیت نمیکنه ؟ چه جوریه که همیشه متوجه و مطمئنه ؟؟ زیاده روی میکنم ؟؟؟!!!! اینجوریام نیست ؟ به هر حال به نظر من که جزو موجودات بی نظیر روی زمینه – در نوع خودش یکتا و آبی ملایم !!!

 

خر کیفم ! خوش و خرم و مست و ملنگ و آروم . نه کم خوابی دارم نه استرس نه دغدغه . به قول بابایی : حضورش یعنی همراهی !  وقتی اینقدر آرامش داری -  میتونی همه کار بکنی .

 

 


 

رفتیم همون جایی که  یه بار با هم رفتیم و البته نباید میرفتیم. گفتم که بدون تو خوش نمیگذره !!!  نگذشت . دلم میخواد یه روز از صبح بیام بشینم پیشت و یه عالمه حرف بزنیم . میدونی چند وقته حرفای خوب خوب با هم نزدیم ؟  نمیدونم چرا اینجوریه.تو میدونی ؟ دلم نمیخواد اینجوری باشه ! یه رنگ نارنجی گوشه همه تصویرای این 3 سال من هست . تا حالا هیچ رنگی حتی نقره ای نتونسته پیوسته رو تصویر بمونه .

 

کاسه بیارم ؟؟!

 

 

 

درخواست ها و پیشنهادات غیر منتظره همیشه در مواقع بی موقع و غیر منتظره کوبیده میشن تو صورت آدم ! همیشه اتفاقایی که هیچوقت فکرشو نمیکنی برات میفته و همیشه هم متعجب میشی و گرگیجه میگیری.همیشه وضعت تخمی میشه و البته که همیشه نمیتونی تحمل کنی !

 

تو اسمشو چی میذاری ؟ عشق ؟!!! علاقه ؟ محبت ؟ وابستگی ؟! عادت ؟ حماقت ؟  توجه ؟  ترحم ؟! بچگی ؟ خرفتی ؟ سفاهت ؟ ک...  خ...ی ؟

 

من اسمشو هیچی نمیذارم !!!! شبیه هیچکدوم از اینا نیست – یه چیز جدید _  یه حس جدید .  یه جور دلشوره و اضطراب ناشی از توهم اجباری !!!! یه جور فکر تخمی.

 

هیچ کسی بهتر از اونی که خوب میفهمه کمک نمیکنه ! انگار که میدونه من دلم میخواد چی بشنوم -  میفهمه که چی بگه من میکشم بیرون.با اون صدای مطمئن و آروم گفت حالا که چیزی نشده -  بذار هر موقع چیزی شد بعد راجع بهش فکر میکنیم -  کارتو بکن !

 

آدم محتاطی نیستم ولی اهل ریسک هم نیستم ! تحمل استرس و فشار و فکر و گرگیجه و تصمیم درست گرفتن و اشتباه کردن رو ندارم.بابایی میگه هر تصمیمی که میگیری –  گه میخوری بعدا بگی اشتباه کردم -  اون موقعی که این تصمیم رو گرفتی حتما درست بوده . بابایی میدونه " همه چی نسبیه " یعنی چی !

 

 


 

من دنیای آبی خودم رو دوست دارم ! همین جا هم میمونم -  میخوام که بمونم ! میمونم !!