نامزدی دختر پسر عموم هم به خوبی و خوشی برگزار شد - گرچه مصادف شد با شب تولد تو و مهمونی دوستانت و من باز هم مثل همیشه در جوار تو و دوستات بودن رو از دست دادم ولی با این حال می تونم بگم که شب خیلی خیلی خیلی خوبی رو داشتم !
دختر پسر عموم دو سال از من بزرگتره و همراه خواهر کوچیکترش بهترین و شاید تنها هم بازیای بچگیای من بودن.از دوره ای که همسایه بودیم و هر روز هر روز رو هم بودیم بگیر تا موقعیکه فاصله خونشون تا خونه ما شد یه عالمه ! حس جالبی بود ! متاهل شدن یه آدم نزدیک حس جالبی بود.خواهر کوچیکترش تا سه هفته دیگه ما رو ترک می کنه و میره دیار غربت . دیشب فقط می تونستم با حسرت نگاهش کنم !!!!
اتفاق جالبی که توجهم جلب کرد این بود که تقریبا همه هم سن و سالام و هم دوره هام و حتی تو مهمونی های قبلی هم رقصام – یکی یه نره خر زده بودن زیر بغلشون و با خودشون اوورده بودن وسط میدون !! جالبه - همه چی داره عوض میشه ! همه دارن متاهل می شن ! همه دیگه مثل قبل نیستن ! منم که در به در تغییرات - خر کیفم !!!!!!!!!!!!! والا !
نمی دونم اومدی یا هنوز تو راهی ؟؟!! به هر حال میگم که دلتنگتم و پای کوبان منتظر دیدنت.