سرده ، خیلی هم سرده !
امروز یه موجود دوست داشتی بعد از ظهر اومد منو برد یه جای دوست داشتنی، ماشین رو که پارک کردیم به پاسبونه توضیح دادیم که ما خیلی سریع بر میگردیم ! ولی نمی دونم چرا وقتی وارد شهر کتاب نیاوران می شدیم هوا روشن روشن بود ولی وقتی اومدیم بیرون کلا اثری از خورشید نبود دیگه ! البته خودم به شخصه یادم نمی یاد کمتر از این از اونجا مونده باشم ، من می تونم بدون یک ذره خستگی ساعت ها بین کتاب ها و سی دی ها و لوازم التحریر ها بچرخم و عمرا متوجه گذشت زمان بشم . خلاصه اینکه بهترین جای این شهر برای من همین بوک سیتی نیاوران ِ . برا همین رفتم یه فرم استخدام هم برای کار تو بهترین مکان این شهر پر کردم (باشد که سریع تر پذیرفته شوم ، آمین)
بعد از 2 ساعت گشتن یه Stick کوچولو خریدم و یه دفترچه یادداشت و یه عیدی برای دوست جون (یه تقویم بامزه!)
اولین سورپریز : جای همتون خالی که رسیدم دم دره خونه دیدم که دوست جون با عیدی ازم استقبال کرد ! اونم چی؟ یه قلیون با 10 تا سری و البته تنباکو توت فرنگی !
دومین سورپریز : یه موجودی از یه هفته پیش هی میگفت من 3 شنبه میام خونتون ! گفتم من 3 شنبه می یام خونتون؟ راستی من 3 شنبه می یام خونتونا ! منم هی پیش خودم فکر می کردم این همه تاکید برا چیه ؟ مگه بار اول؟ اینجا که کلا کاروانسراست ! ما که از این حرفا نداریم با هم ، خلاصه همه عالم و آدم میدونستن که این موجود بعد از دانشگاه می خواد بیاد اینجا که بعدا یه تصمیمی برا 4 شنبه سوری و این حرفا هم بگیریم، ولی در انتهای شب کاملا متوجه شدم مساله با این ابعادی که من فکر می کردم نیست اصلا! کلا این یه رخداد تاریخیه ، باید حتما ثبت بشه ، ایشون می خواد شب پیش من بمونه !!!!
این بنده خدا کلا تو این 22 سال و 3 ماه و اندی ، کلهم 1 شب بیرون از خونه خودش خوابیده اونهم منزل خواهرش بوده ! گرفتین؟ یعنی این دفعه دوم ! تو این 4سال چه شب هایی که ما التماس کردیم که شب بیا همه با هم باشیم ، چقدر ما التماس کردیم که شب ما رو خراب نکن ، ما رو تنها نذار ، ولی جواب ثابت بود : عمرا ! فقط خونم ، اتاقم ، تختم ! بعد 4 سال من انتظار تغییر تو همه چیز رو دارم الا این مساله ! من هنوزم تو شک ام ! باورم نمیشه ! الان 5 ساعت که استرس گرفتم ، عزیزم چرا موضو رو تو این یه هفته برای من اکسپلین(مور ) نکرده بودی آخه؟ نمیگی بچه یهو بشنوه هول میشه ؟ هرچند که سعی کردم نفهمی که من نفهمیده بودم ماجرا چیه ، ولی خوب اعتراف می کنم که نفهمیده بودم خوب ، سنکوپ کردم به جون تو !
صبح نیای اینجا رو بخونی و بگی سر خورده شدم نمی یاما! یادت باشه تقصیر اطلاع رسانی خودت بود.
(نمی دونم فردا شب به افتخار این حرکت تو چند نفر مییان اینجا که جشن بگیریم ، ولی جای اونایی که نیستن به شدت خالی !)
پ.ن 1 : هنوزم هوا سرده
پ.ن 2: حیف که کلا امشب و امروز و این روزا حالم خوبه ، وگرنه .... ، منتظر یه پست خیلی خشن باشین !