.

.

transition

 

خدا امروز رو به خیر می گذرونه؟

Inheritted

درگیرم ! اینقدر که حتی برای ثانیه ای نمی خوابم که یادم بره و آروم شم و بتونم باشم !!! اونی که خوب میفهمه میشنوه و شکستن و پریدن رو پیشنهاد میکنه و میگه که تمام و کمال دنیای من جور دیگه ایی ! چیزهایی رو میگه که می دونم و بارها نوشتم و تیک زدم و خوندم و پاک کردم و دوباره نوشتم ! تو میشنوی و می بینی و میدونی و سکوتی و در قبال تنها راه حل سر تکون میدی که این راه با دنیام و آرزوهام همخونی نداره ! اون میبینه و نمی فهمه و عکس العمل نشون میده و نه به آرزوهام فکر میکنه و نه به تمام و کمالم و سیاه می پوشه برام و عزاداری میکنه . تیتانیم میشنوه -  نشنیده میدونه ولی مثل همیشه سکوت رو رعایت میکنه و حتی سر هم تکون نمیده -  مثل همیشه کنار میکشه ! اون نه هست نه میشنوه نه براش مهمه ! من ... من می بینم و میشنوم و میفهمم و فکر می کنم و آرزوهام و تمام و کمال و امیدم و زندگیمو روز و شبم رو میشمرم و گریه میکنم و شیون میکشم و فحش می دم و خسته میشم و دره رو میبینم و نمی خوام و نمیخوام و نمی خوام . من جرات پریدن ندارم ! همه چیزم پشت  پرتگاهه -  من نمیتونم بپرم ! می بینمش و میفهممشو و  کز می کنم یه گوشه و حرف نمیزنم ! حرفی نیست که بزنم ! همینه -  دنیا همینه – این دنیا بیشتر از این نیست !  چیزی کمه ! چیزی زیاده ! کار می کنم و کار می کنم و کار میکنم و تو خودم میریزم و این چینی تنهایی منه که روزی هزار بار خورد میشه ! مبارزه و مواجهه توان میخواد -  آدم سر پا میخواد ! من رو زمینم -  هزار بار خراب تر از تمام دفعاتی که روی زمین بودم ! چیزی رو دارم از دست میدم -  به راحتی -   به سادگی -  با آرامش ! چیزی رو دارم از دست میدم که توانایی از دست دادنشو ندارم !  گفتم نفهمید ! باز هم بگم نمیفهمه ! جز تماشا کردن کاری ندارم ! این اون جایی نیست که میباید میبودم !  آرامشم رو پس بدید . آبی آروم منو پس بدید ...

 


بهشت زهرا هیچ برای گفتن نداشت !! مردن چیزی برای گفتن ندارد !!!

 

اینجا رو دوست دارم.با تمام رنگ هاش ! مرسی.

 

با تمام وجودم ازش متنفرم ! شروع کردم به  صبح به صبح نفرین کردنش !!!

 

مثل فیلم فارسیا ! گفته حتی اگه آخرین نفر هم باشه -  حتی با 100 تا نوه و نتیجه -  باز هم منتظره !!!! خدا بیامرزتش !! مرد خوبی بود !

 

 

Just sit down man, this is life

 

نه اینکه آدم ِ مذهبی ای باشم ها ، نه ، نه نماز می خونم و نه روزه می گیرم و نه احیا و مسجد و این حرفا،ولی خیلی وقته که همین جور گاه و بی گاه صدای اذان موذن زاده که علیقلی روش کار کرده تو گوشم می پیچه ، دقیقا از همون ذکر ِ اولش که می خونه تا بیاد بگه اله اکبر ، مدام اون ذکر ِ می پیچه تو گوشم .صبح که از خواب پا میشم ، سر کار ، عصرا ، حتی شبا که خوابم نمی بره . آخ امان از این شبا که خواب به چشمم نمی یاد ، هر کاری میکنم ، وول می خورم ، بازی میکنم با مبایلم ، موزیک گوش می دم ، فیلم میبینم ولی خوابم نمی بره . اینجاست که فکر و خیال می زنه به سرم و دیوانه میشم.

2 روز پیش وقتی اولین بارون پاییزی بارید و بوی خاک بلند شد و حس سرما وارد اتاقم شد ، فهمیدم که این غم ِ تازه میخواد بیاد سراغم ، حالا دیگه لباس های گرم و پاییز و زمستون و بارون و برف و سرما من رو یاد دستهای همیشه گرم تو می ندازه ، که اون موقع اصلا برام اهمیتی نداشت . کاش روزای آخر تابستون قد 6 ماه سال کش مییومد که یاد تو سراغم نمی یومد هیچ وقت. حالا من 6 ماه صبر می کنم تا بهار بشه و تو نباشی و حس های تو هم نباشن . 2 روز پیش که اولین بارون پاییزی بارید تازه بوی تنهایی اومد ، توی تمام این 24 تا پاییزی که دیدم هیچ پاییزی تنها تر از امسال نبودم .

 

چندین ماه  پیش فیلم سامان سالور را دیده بودم ، فیلمیه درباره محسن نامجو ، هرچند که مثل خیلی ها عقیده ندارم که او پدیده ایست در دنیای موسیقی ایران وکسی که تحولی عمیق ایجاد کرده ، و مثل خیلی ها معتقدم نامجو اقیانوسیست به عمق یک وجب ولی خوب کارهای خوبی هم دارد که ارزش گوش کردن داره ، تازه من کلی با اون کلیپ زلف بر باد نده اش هم حال کردم. این که شاگرد حاج قربان هم بوده که جای خود داره و البته احترامش به شجریان . خلاصه اینها رو گفتم که بگم اگه این فیلم رو ندیدن و دوست دارین ببینین و اینترنت پر سرعت دارین و نرم افزار میکرو تورنت هم دارین ، این تورنتش ، حالشو ببرین . من همین چند روز پیش لای خرت و پرت های کامپوترم پیداش کردم و دانلودش کردم و باز هم دیدمش . من اسم عبدی رو پارسال زیاد میشنیدم از بچه های تئاتری که دوستش بودن ولی ندیده بودمش هیچ وقت، توی همین فیلم آرامش با دیازپام ۱۰ دیدمش، عبدی بهروانفر، سرپرست گروه راک ماد بود که محسن نامجو وکالیست اش بود. یکی از ترانه های آلبوم ترنج کار گروه ماد است. که توش نامجو و عبدی هم خونی میکنن یادم نیست اسمش چی بود .

 آقا لای خرت و پرت های کامپوترم یک چیز دیگه هم پیدا کردم اونم این مصاحبه بود که خیلی وقت پیش منتشر شده بود ، اون روزها کلی حال کردم که توی ایران هم یک کارهایی می شود .

پسر، از وقتی از مسافرت برگشتیم، هیچ کدوممون حس و حال کار کردن نداریم ، خیلی سخت بود که از اون همه عشق و حال برگردیم تو این فضای تهوع آور. بعضی صبح ها که می یام سر کار فقط ساعت رو نگاه می کنم که زودتر 5 بشه . تحملش رو ندارم دیگه ، حتی با همه تغییرای خوب و بدی که اتفاق افتاده.

دیشب وقتی منو جلوی در خونه پیاده کرد، دلم می خواست برگردم و صورتش رو ببوسم و بگم هی رفیق من در حقت رفاقت نکردم خودم می دونم ،اهمیتی هم نمی دم که تو هم نکردی ولی الان حس خوبی میدی بهم. ولی نرفتم و نبوسیدم و نگفتم .ترجیح میدم دیگه به هیچ وجه به کسی نزدیک نشم

 


P.S: 

کاش دختر من هم مثل این شعر بخونه برام

صبح ها برام آواز میخونه تا بیدار شم

 

You're my Honeybunch, Sugarplum
Pumpy-umpy-umpkin, You're my Sweetie Pie
You're my Cuppycake, Gumdrop
Snoogums-Boogums, You're the Apple of my Eye
And I love you so and I want you to know
That I'll always be right here
And I love to sing sweet songs to you
Because you are so dear

این ور قضیه ...

 

نخل های منظم  :

 

دیگه جیش ندارم ! می دونی -  اینقدر زور گذشت که باورم نمیشه.درست هفته پیش این موقع باهم داشتیم جیغ جیغ می کردیم !  زود گذشت ولی پر و پیمون !

 

پرواز های خارجی -  قد تو  -  دوست با نمکمون ! -  کفش های پاشنه بلندت -  خانم محترم بررسی کننده -  صندلی های گرد -  بویینگ و توپولف و ملخ دار -  درهای اضطراری -  بال های هواپیما -  شتاب -  گرما ! لیدیز اند جنتلمن ..... !!! 33 درجه -  شرجی و گرم تر و شرجی و شرجی و لطیف !  آقای چیچی ور و کفشهای دوست مهربونمون و کبریت -  بالا و پایین و من ! تویوتا و صندل و مهدی عماد -  موج و شن و آهک !! صبح زنده داری من و بابای محترممون و جیر جیر تخت !!!! سوسیس و تخم مرغ و اورنج جوس ات ! آفتاب و  جت اسکی و لباسای خیس ! اسکیت و اسپاگتی و مسلما لازانیا ! دوچرخه و کباب ماهی ! قسمت مورد علاقه شما  : Banana ! دوش و کارتینگ -  جت اسکی و غواصی و کنتاکی و ساک ! فرودگاه و گیت خروجی پرواز های خارجی ...

 

 

گرچه کمرت دهنتو صاف کرد -  گرچه عینک ارمانی اش رو به مرجان های ته آب هدیه کرد ! گرچه پای چشمش یه کبودی عظیم کاشتم – گرچه حوصلش از همراهی ما سر می رفت -  گرچه شرطم رو با سه تا دور در جا باختم -  گرچه کنتاکیش مزخرف بود -  گرچه هوا جهنم بود گرچه ... ولی با این حال هیچ کدوم از اینا نتونست مارو از خرکیفی و خوش گذرونی در حد مرگ بندازه ! هیچ کدوم از انا نتونست باعث شه که اونی که خوب می فهمه حتی برای یه لحظه بی حوصله بشه و هیچ کدوم نتونست باعث شه تا دوست خیلی خیلی منطقیمون جلوتر از ما از در رد شه و هیچ کدوم نتونست دندونای مرتبتو از نمایش بندازه !!!!!!!!

 

هنوز هم نتونستم بالا و پایین رو تفکیک کنم و همچنان تو تخیلات خودم بالا ام و دارم میام پایین -  ولی هر موقع که می فهمم توهم زدم -  مزه لذیذ خنده های شما موقعی که منو تو راه پله های پشت بوم گیر میووردین میاد زیر دندونام و کلهم غرق لذت میشم !  باورت نمیشه ولی هیچ صدایی قوی تر از جیر جیر تختم به گوشم نمیرسه !

 

 

اون ور قضیه ....

 

Shit :

 

پیش میاد ! همیشه و همه جا امکانش هست که پیش بیاد ! تو این چند روز پایانی و درست در آستانه ورود به سومیش -  اتفاق نا خوشایندی افتاد و یه چیزی این وسطا شکست و یکی له شد و یکی خورد ! خلاصه که تار ور مار شدیم ! سعی کردیم حرومش نکنیم و تا جایی که جا داشت خندیدیم و نیشای بازمونو به همه نشون دادیم ولی همه این ها هم نتونست جلوی اشکامو -  کنار پنجره جمع و جور بویینگ ملخ دار بگیره !

 

 

امروز ....

 

دوم مهر ماه 84 :

 

سالگردمونه.سالگرد بی موقع ! خیلی دلم می خواست می تونستم بندازمش هفته بعد !!!!! سعی می کنیم جمعش کنیم-  هر دو -  با تمام تلاشمون.سعی میکنیم همدیگرو محکوم نکنیم.می دونی -  نه از این ور بوم افتادیم نه از اون ور -  منتها خودمونو زدیم به آب و آتیش که از لای نرده ها رد شیم  -  منتها نه تنها رد نشدیم -  بلکه گیر کردیم .  حالا موندم بین این ور بوم و اون ور بوم و  راه پله ها !  نمیدونم -  نمی دونه که باید پله ها رو برگردیم پایین یا همون بالا بمونیم و آفتاب بگیریم.نمی دونم -  نمی دونه که این همه پله ای که با زحمت پیموده شده رو می شه به آسونی بی خیال شد یا نه -  باید به خاطر این همه زحمتی که کشیده شده همون جا موند  !!

زمان خوبی برای سالگرد نبود ! حتی sms مهربون سر صبح تو هم نتونست جو رو کمی رمانتیک بکنه .

این نیز می گذرد  !  به هز حال ما دوساله شدیم و دوسالگیمون رو جشن گرفتیم . خوشحالم که دارمش و خوشحال تر که عاشقم !!!

 

 

فردا ...

 

Do While (True) :

زندگی مورچه ایمون آغاز شده و مسلما بدون وقفه ادامه پیدا خواهد کرد !

 

 


پی نوشت خاص :  واقعا دنیام بدونش مزخرفه !  هیچ کسی نمی تونه مثل اونی که خوب می فهمه از خودش بگذره برای من و کوچولوی عاقلمون !!!!