آقا ! با من بای بای کنین ! دارم میرم ولایت ....
آقا ! عمرا ولایت ما رو دیده باشین ! حالا هی شما ها برین قم و تبریز و ..... عمرا مثل ولایت ما رو دیده باشین ! والا !
آقا ! خوب باشین ! شیطونی نکنین - از خونه خالی ها سو استفاده نکنین - یه وقت مهمونی نگیرینا ! - قلیون نکشین - عرق خوری هاتونم نگه دارین تا بیام !!!
آقا ! به هم توجه کنین ! انیمیشن - به م..م.. خانوم توجه کن ! م.. م.. خانوم به انیمیشن توجه کن ! هر دوتون به دوست پسرم توجه کنین - همه به دوست مو سیخ سیخیم توجه کنین !!!!!!!
آقا ! من تمام توجهم شمایین !
آقا ! تا من پیدام شه حتما update کن !
آقا ! بوس تون می کنم !
به نظرم میاد اسم پسرمو می ذارم " کیا " ....
گفتین تا حالا سینمایی نرفتین که وسط فیلم به علت خش دار بودن دی وی دی فیلم مجبور شین از اول فیلم رو با دور تند 3 بار ببینین؟ من رفتم امشب.
گفتین بدون اجازه دوست دخترتون تنهایی نمیرین گردش؟ من رفتم امشب.
گفتین تا حالا 11:40 شب ،دم خونتون با رااننده آژانس گیس و گیس کشی نکردین؟ من کردم امشب .
هر چند که به توصیه آقای مو قشنگ که من ازش متنفرم رفتیم فیلم حادثه در نیویورک (اسلوین خوش شانس)، ولی فیلم خوبی بود ، فیلم برداری و موزیکشم خوب بود ، موضوعشم از اون سر کاریا بود که من و دوست جون هلاکیم براش. خلاصه با همه حواشیش ، فیلم خوبی بود.
دوست دخترم دو روز میره دوره عشق ! مهربون شده !
خیلی ناراحت شدم که مهمونی کیکاووس رو نرفتم ، ولی حقیقتا معذب بودم تنهایی.
بابایی منو خیلی دوست داره ها، ولی گاهی که مسیرش رو گم میکنه از رو اعصاب من سر در میاره ، ولی خب هفته بعد رو بگـــــــــــــــــــــــــــــــو ، هر روز پیش بابایی . از الان دارم سفارش دانلود فیلم میدم.
بعد از 3 هفته فردا مادر خانواده رو میبینم ، کم کم دارم دچار استرس میشم .
فردا شب هم که ایلی بیرون .
زندگی روزمره منم حکایتی شده !
کله صبح - ۶:۴۰ با صدای مارش نظامی که از موبایلم بلند میشه چشمامو باز می کنم . یه فحش آبدار نثار باعث و بانیش می کنم و از جام پا میشم حالا بماند که این مارش نظامی پخش بشه یا نشه - من راس ۶:۴۰ با ساعت کوک شده مخچه عزیزم - بیدار می شم !
با شصت پای راستم کامپیوترم رو روشن می کنم و مستقیم میرم زیارت - سر راه برگشت - به عادت ۱۵ سال اخیر با استفاده از آب جوشی که پدر محترم - به عادت ۳۰ سال اخیر از ساعت ۵ میذازن بجوشه - چایی دم میکنم.میام پای کامپیوترم و ۳ تا وبلاگ کاملا خصوصی رو باز می کنم و در همین حین هم ماهرانه خط چشمم رو می کشم !
صبحانه - در ۵ دقیقه خورده و جمع و جور میشه و من در ۱۰ دقیقه لباس می پوشم و از منزل خارج میشم.به عادت ۵ سال اخیر با صدای چرخیدن کلید توی در - پدر محترم در اتاقشو باز میکنه و هروله کنون خودشو به من میرسونه و البته - هدفش از این کار - آب دادن گلدونای توی راهرو ـ - نه بدرقه من !!!!
۸ صبح کارت می زنم - تا ۵ عصر عین مورچه کار می کنم - بعضی وقتا شیطنت می کنم - هر چند ساعت یه بار ۵ دقیقه می خندم - راس ۱۱:۳۰ ناهار می خورم !
چه فرد باشه چه زوج - سعی می کنم دوست پسرم رو ببینم که مبادا فراموشش کنم ! به محض رسیدن به منزل به تیتانیم زنگ می زنم - شام می خورم - با پدر محترم جدول حل می کنم - هر چند روز یک بار با جمعی از دوستانم حرف می زنم - در اولین فرصت می خوابم !
اخیرا در اثر خستگی مفرط - حتی خواب هم نمی بینم که یه تنوعی توی برنامه مورچه وارم ایجاد شه !!!
من انسان فوق العاده خوشبختیم .
آخ که من این جوجوی کوچولوی 45 کیلویی رو چقده دوسش دارم .
حتی وقتی تمام تلاشش رو میکنه که بی نهایت آروم باشه و دوست داشتنی و منطقی و پرحرف .
میخواستم در مورد اون موجود ِ بی وجودی که دیشب زنگ زده بود یه پست بنویسم ولی حسش نیست
میخواستم در مورد اینکه واقعا چه اتفاقی می یفته وقتی حامی به نام موجود مذکر نداری که حتی بت قلیون نمیدن بنویسم ولی حسش نیست
میخواستم بگم بعضی وقتا وقتی سر یه لجبازی کودکانه خوردن یه گهی رو شروع میکنی ممکنه وقتی پشیمون میشی دیگه راه توقفی وجود نداشته باشه ، ولی خوب حسش نیست .
اونی که دیروز یه حرف حکیمانه زده بود امروز هم یه حرف دیگه زد ، گفت درد احساس زندگیه و زنده بودن
گفته بودم من میمیرم برای کاخ نیاوران و چیپس و پنیر و دوست دخترم؟
گفتم ساعت 7:30 سر کار بودن مثل فحش خواهر و مادر میمونه؟ الان ساعت 3:00 و من باید 6:15 بیدار بشم که دوش بگیرم و آماده بشم و ساعت 7:30 پشت کامپیوترم نشسته باشم .
گفتم عین خر از ما کار میکشن؟ گفتم ادمین یعنی حمال ؟ نگفتم ؟ خب الان گفتم .
از ساعت 7:30 تا 4:30 فقط نیم ساعت وقت استراحت دارم که اونم ناهار میخورم . امروز دیگه ساعت 4 که شده بود کف زمین ولو شده بودم و کامپیوتر جدیدم رو اسمبل میکردم. کی به کیه ؟ خانوم مهندس کجا بود ؟ کارگر کلمه مناسب تریه. ما که شرح وظایف نداریم همه کاری باید بکنیم .
امروز برای اولین بار دیدم که دارن پشت سرم حرف میزنن . بنده خدا نمی دید پشت سرش وایستادم ، داشت داد و بیداد میکرد که آآآآآآی این دختره اومد گند زده به کامپیوترم .... . من لبخند زدم . دوست دخترم میگه باید خشن تر برخورد میکردم . عزیزم نمیتونم بشون بگم کمبود سواد شما در زمینه علوم رایانه ای دلیل گند زدن من نیست که .
دوست دخترم امروز رفت آزمایش داد .
دوست دخترم فردا میره دکتر .
من که استرس ندارم که. :s
امروز یکی یه چیز خوبی گفت ، گفت خدایا هرچی دادی عین رحمتت بوده و هرچی ندادی عین حکمتت .
آروم تریم.
فکر میکنی همه چیز به حالت عادی بر میگرده؟
حالت عادی ! منظورم همون صبح بیدار شدن ها و سر کار رفتن ها و ناتوانی هامون تو به اتمام رسوندن پروژه هامون و گیر کردن تو لوپ گرفتن باگ یه برنامه و داد و بیداد همکارامون با هم و خسته شدن و ناهارای مزخرف خوردن و گشتن هامون بعد از ساعت 5 و درد و دل کردن ها و مشورت ها کردن ها و غصه خوردن ها و خندیدن ها و قربون صدقه رفتن ها و کادو خریدن ها و تا صبح حرف زدن ها و 3 تایی و 4 تایی و 9 تایی بیرون رفتن و غرغر کردن هاو ایراد گرفتن هامون از همدیگه و مشخص کردن مرزها و لاک زدن و خرید رفتن و هر کوفتی که حقیقتا اسمش زندگی کردن ِ .
حالت عادی یعنی وقتی داری Hot’N spicy داغت رو گاز میزنی فکر کنی اُ خدای من چقدر تند و خوشمزه است و با خیال راحت شامت رو تا ته بخوری و از داشتن همچین دوستایی برای بار ان ام به خودت مغرور بشی؟
یعنی با خیال راحت دنبال یه شکلات فروشی بگردی تا برای دوست دخترت اسمارتیز ام اند ام قهوه ای بخری .
خلاصه اینکه وقتی صبح از خواب پا میشی فکر نکنی یه چیزی داره گلوت رو فشار میده . شب ها هم که میخوابی در انتظار یه اتفاق غیر منتظره تو روز بعد نباشی
فکر میکنی همه چیز به حالت عادی بر میگرده؟