.

.

 

یه ضرب المثل فوق العاده معروف ژاپنی میگه تو پیک بالای نمودار روابط احساسیت هم از وارد کردن یه شوک عظیم به طرفت صرفنظر نکن ! چه برسه به میانی ترین نقطه روابط دوستانه !

 

بریدن سر گربه ای که حیا نداره و سر حجله از باز بودن در استفاده میکنه و میاد تو و وقیحانه درخواست میکنه که تو بغلت لم بده و تو هم بمالیش – واجبه !

 

بستن منقار یه کلاغ بی صفت – که بدون توجه به آرامشی که حاکمه هی هی هی قار قار میکنه – با یه طناب همرنگ خودش – بدون اتلاف وقت واجبه !

 

سرب داغ تو دهن یه گاو نر گشنه – که فرق فایبر گلس با کاه و یونجه رو نمیفهمه وفقط و فقط  دنبال اینه که یه چیزی تو دهنش باشه که بتونه نشخوارش رو بکنه – سر صبح واجبه !

 

 

صمیمانه + حسن نیت برای همتون + خودم دعا میکنم – برای نگهبانیای تو – برای فشار های اعماله شده به تو – برای تاخیر رزومه ای تو – برای خستگی خودم – برای اعلام نیاز تو – برای هپاتیت ب تو !!!! – برای گربهه – برای کلاغه – برای گاوه ....

 


 

راستی – لازم به ذکره که اگه برای این پستم هم کامنت های متعددی گذاشته نشه – قهر خواهم کرد !

توهم !

 

برف – برف – برف !

 

گرمی دست نوازشگر تو !

 

زمستون !

 

صدای ترد شکستن !

 

تا حالا فیل هوا کردی ؟ تا حالا سردت شده ؟ تا حالا کرم خاکی دیدی ؟ تا حالا لیز خوردی ؟ تا حالا گریه کردی ؟ تا حالا موازی بودی ؟ تا حالا شیشه شکوندی ؟ تا حالا آدم برفی درست کردی ؟ تا حالا عروسک بغل کردی ؟  تا حالا ماه رو نگاه کردی ؟ تا حالا چشمک زدی ؟ تا حالا زمین خوردی ؟تا حالا عاشق شدی ؟  تا حالا پرواز کردی ؟تا حالا زیر بارون رفتی ؟ تا حالا تو برف غلت زدی ؟  تا حالا شب بیداری کشیدی ؟ تا حالا بغض خفت کرده ؟ تا حالا دلت شکسته ؟ تا حالا دل شکوندی ؟ تا حالا غصه خوردی ؟ تا حالا منتظر بودی ؟ تا حالا زخمی شدی ؟ تا حالا دلتنگ شدی ؟ تا حالا له شده ؟ تا حالا خورد شدی ؟ تا حالا نصف شدی ؟ تا حالا خسته شدی ؟ تا حالا داغون شدی ؟ تا حالا به ته بابایی فکر کردی ؟  تا حالا .

 

تلخی هق هق گریه !

 

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود !  ما رو باش ! بی تو اما به چه حالی من از آن صحنه گذشتم  !!!!

 

شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی تو را با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم –  پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس – تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی : دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی و من تنها برای دیدن آن چشم تو را در دشتی از تنهایی حیرت رها کردم.همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگیت حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم .نمی دانم چرا رفتی – شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی  - نمی دانم کجا تا کی برای چه ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت – تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد و من با آن که می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد – هنوز آشفته چشمان زیبای توام – برگرد ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد.در این هنگام کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت : تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است – و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس  بغض کوچک یک ابر – نمی دانم چرا – شاید به رسم عادت دیوانگی مان – باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم !

 

(رفته بودم تو یکی از کشوهام – ته تهش – یه جلد کتاب پیدا کردم که روش با روان نویس سبز متن بالا نوشته شده بود و آخرش هم یه اسم .یادم نمیاد کتاب چی بوده ولی یادم میاد که دوم دبیرستان بودم و اینم دست خط  پشت سریمه !)

 

یه دیواره یه دیواره یه دیواره !

 

دومین زمستونیه که می تونم دستشو محکم بگیرم و با خیال راحت توی برفا قدم بزنم و مطمئن باشم که کسی کنارمه که می دونم دوسم داره و می دونم می تونم بهش اعتماد کنم ! دومین زمستونیه که مزه چلیم(!!) آرامش رو حس می کنم.

 

مرهم زخمای کهنه منه !

 

زنجیر چرخ  برای ادامه راه لازمه ! دلم همه حسای گذشتمو می خواد ! دلم غر داره – بهونه می گیره – بغض داره ! نمیدونه چشه – نمی دونم چشه !

 

نمی دونن تو بهونه منی !

 

 

 

 

دو نفری صحبت میکنیم‌:

 

چند  ساعت پیش، 16 آذر هشتاد و پنج :

من و دوست جون تو رخت خوابیم و داریم کنفرانس آشپزخونه برگزار می کنیم:

بهترین تولد زندگیمون امشب بود ، گرفتیم و زدیم و رقصیدیم و پختیم و خوردیم و ریختیم و پاشیدیم و جمع کردیم و شستیم و له شدیم  ولی فوق العاده بود (یو کنت ایمجین)

1.       تیتانیم . بدون شک بی نظیره . نیازی نیست که باهم حرف بزنیم ، نگفته می دونیم . سنگ تموم گذاشت . قطعا خوش رقص ترین موجودیه که دیدم .

2.       اونی که خوب میفهمه : قابل گفتن نیست زحمتایی که کشیده ، نمی دونم چه جوری باید بگم که برام چیکار کرده ، نمی دونم این همه انرژی رو از کجا می یاره ، همه برای اولین بار دیدنش و برای همیشه عاشقش شدن ، فوق العاده است .

3.       من و دوست دخترم با ستی و دافی کوچیکه ، بعد از یه عالمه حرص خوردن سر اومدن و نیومدن و چی پوشیدن و اخلاق نداشتن و عصبی بودن و معطلی برای ایجنسی. اما پر انرژی و شاد آماده برای یه شب عالی ، گور بابای امتحانای فردا.

4.       یه بابای خوش اخلاق با یه کیک آشنا و کوبیده شدن فرق سرش به سقف پارکینگ خونمون .

5.       مثبت ترین و دوست داشتنی ترین ، شیک ترین ، خوش تیپ ترین ، خوشگل ترین و دلنشین ترین موجود روی کره زمین ! دوست پسر ِدوست دخترم .

6.       دوست پسرم ! یه مهربان دراز حتی اگه همه هم نیاز به کاسه داشته باشین از افعال معکوس استفاده می کنیم  میگم که واقعا ازش متنفرم ، به خصوص وقتی با تنفر نگام می کنه (لازم به ذکره که بعد از یه عالمه بقل کردنش هنوز هم نتونستم بگم چقدر عاشقشم)

7.       مثل همیشه قشنگ و ظریف البته این دفعه استثنا خانوم با یه داداش ِ گوگولی.

8.       مادر خانواده و 2 تا ظرف ژله (از ژله خوردی؟ عجب ژله ای بود ) ، البته همراه با کادوها و دوست پسر عاقلش (استثنا امشب)

9.       اٌ ! از وجناتش بگم یا حسناتش؟ یا از کروات نزدش؟ یا از شل بودنِ یه چیزی که نمی دونم چیه ؟یا ا الکلی جات نخورده و مست بودنش؟ یا از بسته بازگیلم؟ یا از چاق بودنش؟ یا از دوست داشتنی بودنش ؟ یا از اینکه عاشقشم؟ معکوس ِ دیگه؟ بابا لنگ دراز تو راهه ها ، فقط چند ماه دیگه هم رو این چند سال صبر کن

10.    اوا این چرا این دفعه کروات زده بود؟ این رو ماچش بکنم یا نکنم؟  بش فکر نکن

11.    با اینکه عروسی بود با اینکه اصولا خوش قول نیست، با اینکه آدم وقتی از عروسی میاد پاشو میذاره رو گاز ، با اینکه هوا سرده ، با اینکه دیره ، ولی وقتی از پله ها میاد بالا دو تا شاخه گل رز یکی واسه من یکی واسه تو دستشه ، فوق العادست بدون شک ! و البته یه دونه است حتی تو پدر سوختگی.

12 .غیر قابل پیش بینی بود صدای زنگ مبایلم ساعت 23:04  . در حالی که  داشتیم تلاش می کردیم شمع های روی کیک رو روشن کنیم و روشن نگه داریم تا به مرحله فوت کردن برسه . متاسفم که جواب ندادم . بیشتر از اون متاسفم که مایل ها دور از ما هستی و تو هیچ کدوم از شادی هامون شریک نیستی . مسلما عاشقتم (استثنا امشب)

 13 .     بچه تخس کوچولوی 10 سالمون رو که نگو ، اخرشه ، چی بگم ؟ راجع به یه موجودی که می پرستمش چی بگم؟

 

 سر جمع می تونیم بگیم امشب یکی از بهترین شبای عمرومون بود . دیدین این همه موجود دوست داشتنی توی اتاقم به خصوص 12 به بعد شب اتفاق غریبی بود .

?Shall we dance

 
عاشق بعضی روزای زندگیمم، نه اینکه روز خاصی باشه یا اتفاق فوق العاده ای بیفته ها نه! یه روز عادی با یه سری اتفاقای عادی
 عاشق دیروزم‌ ، وقتی پر انرژی اومدم سرکار ،وقتی ۱ ساعت روی یه سکوی خیس نشستم و با تو حرف زدم ،وقتی تو رو دیدم که اخلاق نداری ،وقتی ناهار نصف قیمت بامخلفات کامل برامون اوردن و خوردیم ، وقتی این تاتر رو دیدیم  ، وقتی تورو دیدم که با اون آستینهای کوتاه و مانتوی خارجیت بداخلاق بودی یا وقتی گشتیم و هیچی پیدا نکردیم ، یا وقتی تو ترافیک گیر کردیم و زنگ زدیم به همه دوستامونو دعوتشون کردیم . یا آخر شب که یه صدای خوب شنیدم .
عاشقشم ،‌عاشق روزای زندگیم ، عاشق تو و تو و تو

One of the best days i've ever had


خب من از کجا شروع کنم ؟
خب روز تولدمه
صبح ساعت 6:15 از خواب پاشدم ، طبق معمول دوش گرفتم و بیشتر از معمول به خودم رسیدم و حرکت کردم به سمت محل کار .

اولین اس ام اس ساعت 6:56 از طرف دوست دخترم به دستم رسید .البته از دیشبش دوست ورزشکارمون و خواهر بزرگه و دوس فینقیلم و دوست جونم و هانی و خاله و دایی و دختر عمه ابراز محبتشون رو به طرق مختلف بم کرده بودن ولی خب اولین پیام صبح گاهی مال دوست دخترم بود .

ساعت 7:11 دوست درازمون (یا همون دوست پسر بی نظیر تو ) بی نهایت خوشحالم کردم .
ساعت 7:30 و باز هم فینقیلم و یه پیغام عاشقانه دیگه
ساعت 8:04 یه بوس اس ام اسی از طرف الی
ساعت 9:10 وقتی از نصب ناموفق یه پرینتر کلافه بودم ، فقط یه صدایی که با تاخیر میرسید می تونست خوشحالم کنه . 20 دقیقه متداوما چرت و پرت گفتیم و خندیدیم و تکرار کردم که ازش متنفرم . فکر نکن که ممکنه ببخشمت برای این 2 سالِ اخیر که زنگ نزدی ها!(ازت متنفرم ، هیچ وقت یادت نره)
دوست ورزشکارمون تو همین حین زنگ زد که متاسفانه نمی تونستم خطم رو عوض کنم ، بنابراین خودم زنگ زدم و گفتم می دونم که تولدم مبارکه .
ساعت 10:02 یه اس ام اس از طرف دوست مو سیخ سیخمون که بعد از 14 بار تکرار کردن اسمم تولدم رو تبریک گفته بود (می دونی چیه ؟ خیلی دردناکه که آدم نه می تونه تو اس ام اس جیغ جیغ کنه و نه می تونه شکل صحیح تلفظ «ژ» رو بفهمونه)
ساعت 11:43 صدای خواهر بزرگه که سعی میکنه خوشحالیشو پشت ناراحتیه از دست دادن کلاسش پنهان کنه (حقیقتا برام یه دونست)
ساعت 12:22 دوست دخترم که حقیقتا دیر یادم افتاده بود. و تمام 22 :؟؟ دقیقه های ساعات آتی!
ساعت 12:53 و زنگ حاج آقا (همون دوست به ظاهر عاقلمون)
تو همون زمانا اس ام اس ستی !
یکی از بچه های خدمات از یه واحد دیگه یه ظرف شیرینی و یه کاغذ آورد ! اوه خدای من خبر تولدم به کجاها رسیده!
سر ناهار و شنیدن صدای داداشی که می گفت ما کادمون رو با آژانس نمی فرستیم و باید بیای اینجا و همون حرفای همیشگی(دوسش دارم زیاد )
بعد از ناهار کادوی خانم سهام (غیر قابل انتظار بود)
ممکن نیست بفهمین یه آف لاین اونم از طریق گوگل تاک اونم از یه آقای دوست داشتنی از استرالیا چقدر ممکنه هیجان انگیز باشه ( بقیه اش رو نمی گم چون لو میرم )
شنیدن صدای دوست فوق لیسانسمون اونم از اراک و بعد هم کیکاووس ! در حالی که داشتم با یه ویندوز ژاپنی سر و کله میزدم بلکه بفهمم مشکلش چیه
از همه بهتر اس ام اس مامانم بود که خبر داد از ماموریت برگشته و منتظرمه که برم خونه.
بعد هم جشن تولد گرفتن همکارای فوق العاده ام و کیک به اون بزرگی و کادوی باور نکردنیشون و کیک خوردن کل واحد ( این موجودات بی نظیرن ، اگه نبودن ، من 1 لحظه هم نمی تونستم تو شرکت دووم بیارم)
این که کلاس عصرم رو که تا ساعت 10 شب ادامه داشت با هم فکری خواهر بزرگه پیچوندم خیلی خوب بود . از اون بهتر این بود که دوست دخترم داوطلبانه گفت بمون مییام دنبالت ببرمت خونه !
نزدیکای 5 هم مادر خانواده و یه ربع صحبت در مورد اینکه من جام چقدر سر کلاسای فوق خالیه و ....
چون روز تولدمه خب ایرادی نداره که این چوب خشک من 2 ساعت رانندگی کنه ! چون من می تونم 1 ساعتشو  پشت سر هم براش حرف بزنم و اتفاقای این چند روز رو بگم و بگم که چقدر خوشحالم و امروز فوق العاده بوده و تازه دعوتش کنم به یه کافی شاب خوف که سقفش پر از لامپ هایی با روشنایی دهه ( عزیزم نظرت رو این عدد بود دیگه ؟)  و وقتی بیرون اومدیم به شدت بوی سیگار میدادیم .
تیتانیم هم که همینجوری ساعت هفت و نیم زنگ زد حالم رو بپرسه و اصلا هم مهم نبود که تولدمه ( تیتانیم چرا ؟)
دیگه حالشو ندارم بگم که دوست نقاشم و فامیل های عزیزم و دوست جونم و .... هم مکررا یادم بودن.
رسیدن خونه و تولد گرفتن پدر و مامان و دافی کوچیکه و آبجی توپولم رو هم که نگو .
ساعت 11 با یه عالمه حس خوب خوابیدم.
________________________________________
می دونستی من روز تولدم رو هیچ وقت با هیچ کس غیر از خانوادم نمی گذرونم؟ گفته بودم هر سال اصرار دارم رو این موضوع؟
ولی بت نگفته بودم از اینکه دیروز باهات بودم چقدر شاد بودم . مسلما عاشقتم
می دونستی این سال ها احساس میکنم 5 آذر همونقدر مهمه که 6 آذر؟ شک نکن که عاشقتم .
امروز که باز صبح زنگ زدی که یه روزگی و دو روزگیمونو تبریک بگیم و بخندیم و ... دلم سوخت که دیروز تموم شد و رفت تا یه سال دیگه
دزدیده شدن 150 هزار تومنم تو شب تولدم و داد و بیداد کردن با رئیسم دقیقا صبح اول صبح و حرف در اوردن های بچه ها و یه عالمه چیز مزخرف دیگه هیچ اهمیتی نداره وقتی روز روز ِ منه و این همه آدم کنارم هستن.
خودتون رو برا مهمونی هفته بعد آماده کنینا ! مهمتر از اون کادوهاتونو ( می دونین که ما مریضیم در مقابل کادو )