کریشنای عزیزم امسال رو خیلی کم با هم بودیم
من خیلی کم پای صحبت های پیر روحانی بودم ، من خیلی کم پروسات خوردم ، من امسال کارای کمی رو برای تو انجام دادم ، من امسال خیلی کم با ذکر تو ذکر گفتم و رقصیدم ، من امسال حتی جشن ظهورت رو هم شرکت نکردم .
آخرین کاری که می تونستم برات بکنم رو دیروز انجام دادم ، فقط و فقط به خاطر تو بود .
منو ببخش و کمکم کن که امسال دیگه کارام کارما نداشته باشه .
آخرای سال ـ آخرای یه 365 روز دیگه.یه زمانی حساب میکردیم که سال 80 کنکور داریم بعد میگفتیم اوووووووووه کو تا 80 !
" سال 534 پیش از میلاد یعنی 2هزار و 540 سال پیش کوروش کبیر به نوروز رسمیت داد.تو دوره هخامنشیان 11 روز اول فروردین (فرورتیشن) ویژه مراسم نوروز بود که روز اول شاه همه بزرگان و مقام های دولتی و .. رو جمع میکرد و ضمن سپاسگزاری از اهورامزدا گزارش کارهای سال پیش و برنامه های سال بعد رو اعلام می کرد و پیشکش ها رو هم دریافت میکرد.آیین دیدار های نوروزی هم در دوران هخامنشیان به وجود اومد و روز اول سال همه به دیدن بزرگان و سالخوردگان و بیماران میرفتن.
بعد از تکمیل بنای عظیم تخت جمشید مراسم نوروزی توی تخت جمشید برگزار میشد و اولین مراسم نوروز توی تخت جمشید دو هفته طول کشید.
اردشیر بابکان بعد از اینکه دولت روم توی جنگ از ایران شکست خورد از دولت روم خواست که نوروز ایرانی رو به رسمیت بشناسن و سنای روم هم پذیرفت.در دوران اشکانیان ایام نوروز به پنج روز کاهش یافته بود اما به تقاضای تنسر - موبد زرتشتیان روز ششم فروردین یعنی زادروز زرتشت به ایام نوروز افزوده شد و چون ایرانیان روز هفتم فروردین رو خوش یمن میدونستن و بیشتر ازدواج ها در این روز انجام میشد - از آن زمان به بعد ایام نوروز که روزهای روح ابدی و پاکی هاو شادی ها به شمار میرفت به هفت روز افزایش پیدا کرد و ایرانیان در این ایام دست از کار میکشیدن. "
خیلی از این شلوغ پلوغی عید خوشم نمیاد ! همیشه اول سالم اول مهر بوده به خاطر همین زیاد کاری به کار عید ندارم . فقط همین تعطیلی و اینکه میتونم تا 9 صبح بخوابم بهم حال میده ! کاش میشد آخر سال جدی جدی پرونده سالی که گذشت رو بست و همه بدی ها و زشتی هاش رو بایکوت کرد و خوبی هاشو آویزون !
از این که هوا کم کم گرم میشه عصبی میشم – از این که خورشید مستقیم بخوره پس کله ام هیچ خوشم نمیاد به خاطر همین عید رو دوست نمیدارم !
خیلی وقت بود که به خودم میگفتم وایسا – آخر _ سال همه چیو جمع و جور میکنی ولی الان میبینم که چیزایی که باید جمع و جور شه کار یه شب و دو شب و یه ماه و دو ماه و یه سال و دو سال و .... نیست !!! نمیتونم تصمیم بگیرم که سال _ خوبی داشتم یا فقط سال _ بدی نداشتم ! نمیدونم تونستم راهمو درست برم یا نه.اتفاقای خوب زیاد داشتم و اتفاقای بد کم !
تو رو جز کدوم سری بذارم ؟ جزو اتفاقای بد یا اتفاقای خوب ؟ کجای داستان رو با دقت نگاه کنم ؟ اومدنت یا محترمانه رفتنتو ؟؟ میدونی – با تو خیلی خیلی خیلی بهم خوش گذشته ولی برابرش بهم بد گذشته - به خاطر همین نمیدونم اومدنت خوب بوده و رفتنت بد یا اومدنت بد بوده و رفتنت خوب !!!؟؟؟ تو چی میگی ؟
یه روش درمان اعتیاد به سیگار اینه که طرف رو وادار کنی اینقدر سیگار بکشه تا حالش بد شه و حسابی بالا بیاره – این باعث میشه که زده شه ! روش خوبیه - پیشنهادش میکنم.
یه همسفر خوب – همیشه آدمو به جاهای خوبی میبره .یه دوست همیشه پایه آدمو به کارای خوب وامیداره ! قبلانا که نبودی من با کی کجا میرفتم ؟؟ چه جوری میشه که آدما بهم چفت میشن ؟ فکر کن ! من و تو با دو تا دنیای متفاوت و شاید هم متضاد این همه اشتراک داریم ! منم مثل تو نمیدونم که ده سال دیگه هم این همه چیزای خوب رو به یاد میاریم یا نه.چیزی که من میدونم اینه که زمان میتونه همه چیز رو کمرنگ کنه ولی مسلما نمیتونه از بین ببرتش.
تولد مامان خانواده و اولین ویزیت کرج و حاجی شدن دوست به ظاهر عاقلمون و جمعه ها و بام تهران و پارک جمشیدیه ها و تولدها و بلاگ سکای و الکل و قلیون و فضا و فرحزاد و چهارشنبه ها و سینما و پیکاسو و میدون کاج و بستنی و فارغ التحصیلی و خونه شما و کرج و کرج و کرج و دوست _خیلی خونسردمونو و شب نشینی های دوست خیلی منطقیمون ( تعدیل شده) و وانت و ریش و کنکور و آقا داوود و پیرهن چهار خونه قرمز و سورپریز و چهار شنبه سوری و ..... هزار تا اتفاق خوب دیگه و هزار تا روزای خوش دیگه چیزایی نیست که با تموم شدن امسال فراموش شه ! مثل هزار تا روزای خوش سالهلی قبل که هنوز هم به مزه خودشون پایبندن.
اونی که خوب میفهمه همیشه میگه آدما توی سن های مختلف علایق و سلایق متفاوتی پیدا میکنن و ممکنه چیزهایی که قبلا براشون دوست داشتنی بوده دیگه ارزشی نداشته باشه ! نظرت راجع به حرفش چیه ؟ من میگم تا جایی که میشه باید از با هم بودن لذت ببریم ! آرزوی خوب میکنم - امیدوارم همیشه بتونیم شب ـ تولدمون با هم آرزو کنیم !!!
نگاه کن – هممون امسال یه نفر رو داشتیم که از دست بدیم من - تو - دوست خیلی خونسردمون - دخترکوچولوت ! نگاه کن - برا هممون سخت بوده ولی برا هممون بهترین بوده ! میبینی ؟
امسال یه اتفاق فوق العاده غیر منتظره هم داشتم اونم ورود ـ جسورانه ی تو و تصمیم پر تضاد ـ من ! الان که اینجا نشستم فقط و فقط میدونم که دلم برات تنگ شده و دلم نمیخواد از دستت بدم ! تازه تازه دارم میفهمم که حضور جنس ـ نر لزوما جنگ و دعوا و اعصاب خوردی و استرس نیست - میتونه آرامش و آسایش و یه دنیای آبی باشه ! برای داشتن تو باید از همه تشکر کنم از تو که حرفتو تکرار کردی . ازتو که مثل همیشه دوستانه کمکم کردی . ازتو که شرایطو یه جوری کردی که من تصمیم پر تضادمو بگیرم ! از تو که با این همه قدمتت به موقع خودتو انداختی وسط . از تو که همیشه همیشه خوب میفهمی و از تو که خیلی بابایی کردی !!!
سگ و گربه با هم نمیسازن ولی ما میخواییم سازش کنیم ! من از صاحبش برا همه خوبی و خوشی میگیرم !!! برا خودم و م..م.. خانوم و کودک خانواده وتیتانیم و دوست خیلی خونسردمون و دوست منطقیمون و دوست ورزشکارمون و دختر کوچولوت و دوست به ظاهر عاقلمون و دوست مو سیخ سیخیمون و نجف آن لاین عزیز و دافی کوچیکه و البته مامان خانواده ... !
85 مبارک !
همزمان با نوزدهمین تولد جسمانیت ، اولین تولد معنویت رو جشن گرفتن .
با 3 تا شمع : آرامش ، صلح ، عشق.
هیچ چیز تو این روز بیشتر از این نمی تونست منو خوشحال کنه که تو هم به جمع رهروان راه درون پیوستی .
عزیزم تولدت مبارک (چه مادی چه معنوی)
امسال هم داره تموم میشه ، نمیدونم در موردش چی بگم ، هنوز باورم نمی شه که به آخرش رسیدیم ، جدی جدی آخرشه !!! انگار همین چند روز پیش بود که مزخرف ترین تصمیم زندگیم رو گرفتم و مزخرف ترین گزینه رو انتخاب کردم. بین دانایی و جهل ، جهل رو انتخاب کردم . بین خودم و اون ، خودم رو انتخاب کردم . بین خوشی و زجر ، خوشی رو انتخاب کردم . بین ارزش و ضد ارزش من ضد ارزش رو انتخاب کردم. بین سختی ِ داشتن ارزشمندترین انسان زندگیم و آسودگی نداشتنش، من نداشتن رو انتخاب کردم . جوری گزینه ها رو انتخاب کردم که اگرم خواستم ، دیگه هیچ پلی نباشه که من بتونم از روش برگردم .من یه بازی برده رو واگذار کردم . من راحت ترین و مزخرف ترین راه رو انتخاب کردم .من جهل رو انتخاب کردم ، خلاصه اینکه من گند زدم و الان 1 سال از این انتخاب ها گذشته ، دقیقا 1 سال .
از امسال راضیم، ناراحتی هاش برام زیاد نبوده، تغییر های مثبتم خیلی زیاد بوده، رشدی که کردم برام راضی کننده است . خلاصه غیر از گند اول سال ، چیز ناراحت کننده ای نداشت امسال برام (هر چند که دوستای صمیمیم خیلی خیلی امسال اذیت شدن و من متاسفم که برای هیچ کدومشون نتونستم کاری کنم. مخصوصا برای دختر کوچولوم که بش قول داده بودم نذارم دیگه اتفاق بدی بیفته ) ولی بهر حال تموم شد . امیدوارم چمدون خاطرات خوب و بد امسال رو قبل از سوار شدن به قطار سال جدید بندازین دور ، سال در پیش رو 365 روز داره که میشه همشو ، لحظه به لحظه شو زندگی کرد ، بدون به یاد داشتن خاطرات گذشته .
نیستی چرا؟ یه خبری از خودت بده من بدونم زنده ای ، نگران میشما کم کم .
سرده ، خیلی هم سرده !
امروز یه موجود دوست داشتی بعد از ظهر اومد منو برد یه جای دوست داشتنی، ماشین رو که پارک کردیم به پاسبونه توضیح دادیم که ما خیلی سریع بر میگردیم ! ولی نمی دونم چرا وقتی وارد شهر کتاب نیاوران می شدیم هوا روشن روشن بود ولی وقتی اومدیم بیرون کلا اثری از خورشید نبود دیگه ! البته خودم به شخصه یادم نمی یاد کمتر از این از اونجا مونده باشم ، من می تونم بدون یک ذره خستگی ساعت ها بین کتاب ها و سی دی ها و لوازم التحریر ها بچرخم و عمرا متوجه گذشت زمان بشم . خلاصه اینکه بهترین جای این شهر برای من همین بوک سیتی نیاوران ِ . برا همین رفتم یه فرم استخدام هم برای کار تو بهترین مکان این شهر پر کردم (باشد که سریع تر پذیرفته شوم ، آمین)
بعد از 2 ساعت گشتن یه Stick کوچولو خریدم و یه دفترچه یادداشت و یه عیدی برای دوست جون (یه تقویم بامزه!)
اولین سورپریز : جای همتون خالی که رسیدم دم دره خونه دیدم که دوست جون با عیدی ازم استقبال کرد ! اونم چی؟ یه قلیون با 10 تا سری و البته تنباکو توت فرنگی !
دومین سورپریز : یه موجودی از یه هفته پیش هی میگفت من 3 شنبه میام خونتون ! گفتم من 3 شنبه می یام خونتون؟ راستی من 3 شنبه می یام خونتونا ! منم هی پیش خودم فکر می کردم این همه تاکید برا چیه ؟ مگه بار اول؟ اینجا که کلا کاروانسراست ! ما که از این حرفا نداریم با هم ، خلاصه همه عالم و آدم میدونستن که این موجود بعد از دانشگاه می خواد بیاد اینجا که بعدا یه تصمیمی برا 4 شنبه سوری و این حرفا هم بگیریم، ولی در انتهای شب کاملا متوجه شدم مساله با این ابعادی که من فکر می کردم نیست اصلا! کلا این یه رخداد تاریخیه ، باید حتما ثبت بشه ، ایشون می خواد شب پیش من بمونه !!!!
این بنده خدا کلا تو این 22 سال و 3 ماه و اندی ، کلهم 1 شب بیرون از خونه خودش خوابیده اونهم منزل خواهرش بوده ! گرفتین؟ یعنی این دفعه دوم ! تو این 4سال چه شب هایی که ما التماس کردیم که شب بیا همه با هم باشیم ، چقدر ما التماس کردیم که شب ما رو خراب نکن ، ما رو تنها نذار ، ولی جواب ثابت بود : عمرا ! فقط خونم ، اتاقم ، تختم ! بعد 4 سال من انتظار تغییر تو همه چیز رو دارم الا این مساله ! من هنوزم تو شک ام ! باورم نمیشه ! الان 5 ساعت که استرس گرفتم ، عزیزم چرا موضو رو تو این یه هفته برای من اکسپلین(مور ) نکرده بودی آخه؟ نمیگی بچه یهو بشنوه هول میشه ؟ هرچند که سعی کردم نفهمی که من نفهمیده بودم ماجرا چیه ، ولی خوب اعتراف می کنم که نفهمیده بودم خوب ، سنکوپ کردم به جون تو !
صبح نیای اینجا رو بخونی و بگی سر خورده شدم نمی یاما! یادت باشه تقصیر اطلاع رسانی خودت بود.
(نمی دونم فردا شب به افتخار این حرکت تو چند نفر مییان اینجا که جشن بگیریم ، ولی جای اونایی که نیستن به شدت خالی !)
پ.ن 1 : هنوزم هوا سرده
پ.ن 2: حیف که کلا امشب و امروز و این روزا حالم خوبه ، وگرنه .... ، منتظر یه پست خیلی خشن باشین !
هوا بوی نم گرفته - دوباره دلم گرفته - صدای گریه بارون - تو خیابون دم گرفته
با نگاهت قلبمو ازم گرفتی
اینم بمونه
با غرورت منو دست کم گرفتی
اینم بمونه
گفتی که قلبتو پس میدم دیوونه
اینم بمونه
گفتم این قلب تو ـ پیشت بمونه
اینم بمونه
خواستم عاشقت کنم گفتی محاله
اینم بمونه
گفتی که تو هم دلت چه خوش خیاله
اینم بمونه
من میگفتم شب عشق با این همه سیاهی نداره ترسی برام وقتی تو ماهی تو میگفتی آره من ماهم ولی تو اومدی آسمونت رو اشتباهی !!!!
اینم بمونه
اینم بمونه .....