.

.

سفرنامه مارکو پولو (1)

 

یه روزی تو هفته پیش :

 

داشتم تو خیابون چهارباغ برای خودم الکی و بی هیچ هدفی قدم میزدم ، یهو نمی دونم سر چه مسئله ای زدم تو کانال گفتگوی ذهن و شروع کردم به یاد اوردن یه چیزایی و فکر کردن . از زمانی که خاطره هام رو از دست دادم خیلی راحت زندگی میکنم ، هیچ چیزی نه اونقدر ناراحتم میکنه نه اونقدر خوشحال ، همه چیز خیلی روتین و معمولیه . ولی تو خیابون چهارباغ دا شتم به این موضوع فکر میکردم که ماها الان مدت هاست که روزای خوبی رو کنار هم داریم . روزهای خوبی که ساختنشون خیلی سخت نیست . 2 تا پیتزا میخرین یهو سر ناهار زنگ در خونه رو میزنین : ما اومدیم ! یهو یه  sms  می یاد که اماده شو ما پایین منتظرتیم بلیط خریدیم بریم سینما !2 تا  کمپوت میخریم میریم عیادت مریض. اینجا جمع میشیم هممون با هم نهار درست میکنیم و  ناهار رو با هم می خوریم  و پوکر بازی میکنیم و یه عالمه پول میبازیم !زنگ میزنیم میگیم  بریم لباس بخریم ؟ بیایم باهم فیلم ببینیم؟ بریم شهر کتاب نیاوران ؟ بریم کوه ؟ بریم قلیون بکشیم؟ بریم کرج ؟ بریم ژوپیتر؟بیام پیشت با هم گریه کنیم؟ بریم ته بابایی داد بزنیم؟ جمعه شب شام با هم باشیم؟  ....
خلاصه اینکه با هم باشیم و کارایی که دوست داریم رو با هم بکنیم ؟ چرا که نه؟ کم پیش می یاد اختلافی پیش بیاد ، کم پیش می یاد دلخور کنیم همدیگرو ، خلاصه خوبیم و خوشبخت . ولی عمر این با هم بودن ِ چقدره؟ کی پیش میییاد یادمون بره چه روزای خوبی رو با هم ساختیم؟ اون چه زمانیه که دیگه تحمل همدیگر و نداشته باشیم؟
همه چیز رو میشه به چشم بر هم زدنی فراموش کرد ، وقتی فراموش کردیم بازم یادمون می یاد که ساختن اون روزای خوب خیلی ساده بود؟ یا اصلا به این فکر میکنیم که دوباره بسازیمشون؟
از خودم می ترسم . من که خاطره هام رو نگه نمیدارم چطوری میتونم چیزای خوب یادم باشه ؟ وقتی به این سادگی از بدترین خاطراتم گذشتم که وقتی دوست خونسردمون میگه من هرچی شنیدم از این آدم آزار و اذیت بوده . میگم من چیزی یادم نمی یاد ، چیکار کرده بیچاره؟ یادم نیست . بدی هاش یادم نیست ، خوبی هاش هم یادم نیست . اینه که الان خنثی ام .
ولی ما الان مدام با همیم ، هر روز لحظه خوب می سازیم . اینه که حسِ خوب داریم به هم . اگه از هم جدا شیم بازم یادمون می یاد این لحظه ها؟ 
اگه از هم دلخور شیم همدیگر و به این راحتی می بخشیم ؟ اگه مثل من بخشیدین، خنثی میشین یا بازم احساس دارین؟ من و  اِم جِی  و کودک خانواده و بابایی و دوست خونسرد و دختر کوچولوم و ...
مثل اینکه تو اصفهان گم شدم نه؟ قبلا تو چهارباغ بودم الان  ولی نمیدو نم کجام !

 


 

پی نوشت :

۱-امیدوارم فردا کنکورت رو خوب بدی !

۲-دو روز که تو میری و نیستی من شبا ساعت ۱۱:۴۵ به کی فحش بدم که در ۲۴ ساعت شبانه روز فقط میتونه واسه دق دادن من این ساعت زنگ بزنه ! تو این دو روز امیدوارم استاد معنوی بتونه  اینو بت یاد بده. زود هم برگرد .

۳-...

 

Zalim oyun bozan sen de bu büyü de yalan
Gelip de bu canda hükmetmeye ne hakkın var
Gelip de bi tanem olmaya ne hakkın var

 

گفتین ترکیم میشه بنویسم ؟؟؟ D:

 

 

 

 

 

های !

هر دفعه میپرسه شما ؟؟ نمیفهمه.نمیتونه بفهمه ! گله ای نیست هر کسی قد ظرفیت خودش میفهمه !

گفتمان دارم( با اقتباس + تحریف ! ) ! تو چرا نمیای ؟ خفم کردی ! تو نمیگی من در این شرایط بحرانی بهت احتیاج دارم ؟ رفتی اونجا بس نشستی که چه ؟ دچار ـ تنهایی شدم - زود باش .

صدای ترد شکستن .... ! وقتی شکست - دیگه شکسته ! بند زدش هیچوقت مثل اول نمیشه - نمیشه ازش توقع داشت مثل قبل باشه !

یه برنامه توپ برا یه ایام عیدی که میتونست کسل کننده باشه باعث شده تا فعلا با انرژی برم جلو.گفتم من اولین بار دوم دبستان عاشق شدم ؟

نقشه های شوم !

میدونی - هیچوقت نمیشه برای دل بستن یا نبستن از قبل تصمیم گرفت حتی اگه attention رو داده باشی ! به قول خودت یه زمانی میرسه که میبینی وسط راهی ! عادت کردن چیز بدیه ( به قول دوست مو سیخ سیخیمون : نگو عادت -  آدم به سگ عادت میکنه ! ) به خاطر اینکه کنار گذاشتنش کار ـ خیلی سختیه.نمیدونم چرا ولی فوق العاده باهات همدردی دارم ! خیلی سخته و غمناک.من جای تو بودم یه ۴۸ ساعتی خوب گریه میکردم بلکه خالی شم ! یه سر هم ته بابایی میزدم !!!!!


نجف آن لاین ـ دوست داشتنی - مرسی که میای اینجا ! Kiss Kiss   

 

 

 

 

Life is fragile. You can be so sure of something, and then hours later it is gone. Just like that. Never to return. one mistake by one person can change everything

 

!! Twenty - one Grams