.

.

!!!?Fair Life

 
 

ساعت 8:30

                بیدار باش ، دوش ، آرایش ، عزیمت به سمت دانشگاه شریف

ساعت 9:30

                اتوبان همت ، پی بردن به جا گذاشتن مبایل روی تخت اتاق (تا ساعت 22:30 مثل گربه ای بودم که سیبیلاش رو چیدن)

ساعت 10:30

                ورود به ساختمان شهید رضایی ، @ work

ساعت 11:30

                ورود آقای مهماندار (تو قیـــــــــــــــــــــافه) ، چند دقیقه بعد ورود آقای شاد

ساعت 12

                ورود دوست هنرمندم ، با ریش 4 روز نزده ، هپل ، داغون

ساعت 1

                ناهار : ککتل تهیه شده از گوشت خر (شٍت)

ساعت 3

                ورود آقای ریشو ، خروج بنده به مقصد میدان سرو

ساعت 4

                میدان سرو ، دیت با دوست دخترم

ساعت 5

                پایتخت ، خرید پورت مادگی VGA، پیوستن دوست جون به من و جی اف ام ، نپیوستن دختر مهربون به ما

ساعت 5:30

                گردش در هایلند و خریدن جایزه برای خودمون

ساعت 6:15

                فرحزاد ، یه جای خوشگل ، قلیون ، آیس کافی ، چای و خرما

ساعت 8:30

                پارک وی ، حالت تهوع ، نمک ، اسنیکرز ، دیدار با دختر مهربون ، شروع پیاده روی از ابتدای پارک وی

ساعت  9:45

                انتهای پیاده روی ، میدان ونک (مسیر:همه کوچه های الهیه و جردن) ، انتهای 1 ساعت و 15 دقیقه قصیده سرایی توسط اینجانب (هر چی رو برای هر کی تعریف نکرده بودم به صورت زیپ شده گفتم بلکه چیزی بگی )

ساعت 10:40

                منزل

ساعت 10:50

                صحبت با دوست هنرمندم ، آسایش خیال نسبی (خیلی خوشحالم که این انسان رو میشناسم)

ساعت 1

                چتیدن با مهماندار و جی اف ام

ساعت 1:30

                آپدیت

 

 

یه روز میتونه به همین سادگی خوب باشه ، حتی اگه مبایلت رو خونه جا گذاشته باشی ، حتی اگه  مهماندار تو قیافه باشه ، یا دوست هنرمندت سرپناه نداشته باشه ، یا تو فکر ترک محل کارت باشی ، یا هوا بی نهایت گرم باشه ، یا دختر مهربون به دلیلی که نمی دونی خوب نباشه ،یا سعی کنن به جای یه پورت ساده بت ثابت کنن که کارت گرافیک جدید بخری و در انتها یه مبدل 4 تومنی رو 8 تومن بت بندازن ،  یا وفتی داری قل قل میکنی در مورد سال گذشته و مصیبت هاش حرف بزنین و تو به جای بقیه مچاله شی ، یا جیش داشته باشی و تا رسیدن به دستشویی فرنگی در منزل دوست دخترت مجبور شی صبر کنی . یا دوست جونت دچار مسمومیت از طریق نیکوتین شده باشه و تو نتونی کاری کنی وسط اتوبان ،  یا تو تمام مدت پیاده روی مزخرف به هم ببافی و به این فکر کنی که چرا حرف نمی زنی ، چرا من غریبه شدم ، چرا درک نمی کنی نگرانم؟یا وقتی برسی خونه ببینی مامان و پدر دارن فیلم ده رو میبینن و با دیدنش برای بار  ِ ان ام لجت بگیره و مچاله تر شی .

 

ولی به جاش ، دانشگاه اینترنت پر سرعت بی فیلتر داره ، به جاش کار سرپناه دوست هنرمندت حل میشه ، با افزایش حقوقت تا یه مقداری موافقت میشه ، دوست دخترت رو میبینی ، دوست جونت رو میبینی ، کامپوترت درست میشه ، از هایلند خرید میکنی ، به دامن طبیعت میری و دود میکنی و خوراکی های خوشمزه میل میکنی ، جیش میکنی ، مسیر برگشت به بررسی گونه ای از انسانها (!) می پردازی ، بعد یه مدت دوست جونت رو به راه تر میشه ، بعد مدت ها دختر مهربون رو میبینی (حتی بی خط چشم)، یک عالمه پیاده روی میکنی و حرف میزنی ، ماشین زود گیرت مییاد و میرسونی خودت رو خونه ، با آقای هنرمند صحبت میکنی که آروم تر و بهتر شده ، مامان بت بستنی میده و خلاصه هر چیز ریز و درشت دیگه ای که یادم نمی یاد .

 

 

 

زندگی همینه دیگه ، سخته ، بالا پایین داره ، آدمای خوب داره ، آدمای مزخرف داره ، آدمایی که یه روزی به دست میاری چه زود و چه دیر بالاخره از دست میدی ،مهم اینه که 2 تا کلید دارم که مال خونم ِ ، یه اتاق دارم که مال منه ، یه تخت دارم که مالکش منم ، یه کشو دارم که همیشه توش پول هست و یه عالمه آدم که منو دوست دارن ، با نگرانیم نگران میشن و با شادی من شاد میشن ، یه سری اعتقادات دارم که می تونم مسائلم رو باشون حل کنم ، موسیقی و فیلم و کتاب همیشه در دسترسم هست. 

الان حواسم هست که وضعیت فاجعه چیزی بی شباهت با مشکلات کوچیک و حل شدنی اطراف منه ، وضعیت فاجعه حتی تو  مایه های دهن صاف شدگی پارسال تو نیست ، وضعیت فاجعه احتمالا چیزیه که ما از دور هم هنوز باش برخورد نکردیم ، حالا حقیقتا چه اهمیتی داره که جای من تو زندگی یه موجودی خالی هست یا نه ؟

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
ملقب به عسل پنج‌شنبه 22 تیر 1385 ساعت 04:03 ب.ظ http://30in.persianblog.com

کاملا همه چی عادلانه و فیر ِ !!!! همه چی ! شک نکن !


همین که در دنیا یه سری آدم هستن که جونشون به جوون تو بستگی داره ، دیگه کافیه ! حالا مشکلات کوچیک باشن یا بزرگ ، مهم اینه که لااقل همون دوستا ، توی مشکلات هم هستند

برای من فاجعه ، وضعیت ِ دوست نیمه هنرمندته ! که ناخوداگاه روزی چند دقیقه نگرانش میشم !!!!!
برای من فاجعه ، تکراره یه سری اتفاق و تجربه است که قبلا تجربه کردیم !

ملقب به عسل پنج‌شنبه 22 تیر 1385 ساعت 04:04 ب.ظ http://30in.persianblog.com

من نمی دونم چی بگم !

آخه زشته عزیزم !
زشته که آدم هنوز خونه دوست دخترش رو بلد نباشه !!!

اون میدون اسمش سرو نیست ! کــــــــــــــــــــــــاج ِ !

خودم ! پنج‌شنبه 22 تیر 1385 ساعت 04:18 ب.ظ http://www.21grams.blogsky.com/

وضعیت فاجعه برای ما تعریف نشدست ! خالی نبودن من و تو تو زندگی آدما چیزایی نیست که بتونه من و تورو داغون کنه - له کنه ! جامون گرم و نرم - خیالمون هم راحته ! بالا سرمون سقفی هست که مطمئنیم نمیذارن خراب شه ! حتی توی بدترین شرایط - همون نقطه اوج جنونی که گفتم هم مطمئنم که خوشبختم و واقعا بی غم و غصه ! هنوز هم این دو رو ورا آدمایی پیدا مشن که دوسمون دارن - نگرانمون میشن - پا به پامون ناراحت میشن یا شادی میکنن.نیمه پر لیوان - واقعا پر تره !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد