این که چهارشنبه فقط به مدت 10 دقیقه در مهمونی دوست درازمون شرکت کردم و نتونستم دامن چین چین بپوشم ، بماند.
این که چهارشنبه تو مهمونی دوست درازمون حتی چشمم به بطری آبی ودکا هم نیفتاد ، بماند.
این که چهارشنبه شب یک شب فوق العاده بود که از اون آدمای بی ربط ، نه استاد معنوی اومده بود و نه همسرشون و نه آقای فیزیک دان ِ زبان دان ، نه مهماندار ، بماند .
این که آقای فوق متشخص خیلی آدم خوفی بودن ، بماند.
این که من عاشق اون نوارنده های بی نظیر با اون استیل اروپایی شونم ، بماند.
این که بعد از 2 ماه ، قسمتی از کادوی تولد داداشی ، شد بلیط کنسرت دستان ، ردیف پنج ، صندلی 27 ، بماند .
این که پنجشنبه در تنهایی خانه به دوست دختر ِ در بیمارستانم فکر کردم ، بماند .
این که جمعه صبح پنج نفر آدم عاقل و بالغ نشستیم دور یه میز و سعی کردیم منصف باشیم و داد نزنیم و دوست باشیم و شخصیت داشته باشیم و به تفاهم برسیم ، بماند.
این که جمعه عصر یه کار مسخره کردم که به قول مامان "از اِ فان" بود ، ولی در عین مزخرفیش تجربه ی تجربه نشده ای بود که تجربه شد، بماند.
این که امروز صبح دوش نگرفته ، از خونه اومدم بیرون و حوصله نداشتم و کسل بودم و خوابم می یومد هم ، بماند.
ولی اینکه دوست دخترم می خواد 2 هفته بره جزایر نزدیک قم (!) و منُ تنها بذاره رو نمی تونم بگم بماند !
شما اگه دوست دخترتون 2 هفته نباشه و موبایل هم نداشته باشه ، دسترسی به اینترنتشم در زمانهایی باشه که توو لابی هتل نشسته باشه که تازه اونم هیچ تضمینی برای صحتش وجود نداره ، چیکار میکردین؟؟؟؟؟
تازه اگه این که همراهانش یه عالمه موجودات قد و نیم قد ِ ذکور هستند و دریای اون جزایر ، ساحل ِ خوبی هم داره که بانوان خوش اندامی مشغول گرفتن حمام آفتاب هستند رو بتونی نادیده بگیری ! واقعا باید چیکار بکنم؟
2 هفته یعنی 14 رووووووووووووووووووز ، یعنی 14 تا صبح و 14 تا شب .
تو بگو من چیکار کنم
به جز اینکه این ساعتتو با خودم ببرم که هر لحظه ای که میگذره ، من به این ساعته نگاه کنم و آه بکشم !
چیکار می تونم بکنم جز اینکه به همه بسپُرم که :
ملت ! حواستون به دوست دختر ِ من باشه !
تو بگو من چیکار کنم !؟
می خوای بپیچونم ، نرم ؟!
می خوای جا بمونم خونه ؟!
بگو من چیکار کنم ؟!
آهــــــــــــــــــــای ملت ! بیگن من چیکار کنم ؟!