.

.

Second day

 
 
 سلام م.م.  ، شب اگه شد  می زنگمت ، دلم تنگیده .
 

 حضور پیدا کردن در  محل کار و کلاس فرانسه ، دیدار دختر مهربون ، سر زدن به آقای دارینوش ، دیدن سریال های چیپ شبانگاهی تلویزیون و صحبت 10 دقیقه ای شبانه با دوست دراز مون ، تنها کارایی بود که از دستم بر می اومد تا بتونم بی خیال اون موش کوچولو بشم که سعی میکنه مغزم رو بخوره و انرژیم رو تخلیه کنه . بش بگین رو اعصاب من پاتیناژ نره .یکی بش بگه حواسش به سن و سال من باشه ، بچه که خر نمی کنه . هر چند من چیزی هیچ وقت به روش نمی یارم.

تقاضا کردم که دوستان به بنده توجه کنند و 5شنبه منو شام ببرن یه جایی که پیتزا بخورم ، با تقاضای من قبل از اینکه من بگم موافقت شده بود . من عاشق این دوست جون هامم که از پیش می دونن من چی میخوام .  

 

الانم دلم باواریای هلو می خواد ، که بریزمش تو اون لیوان آب جو که یه عالمه یخ توشه.

 

روز دوم ِ ، منم که آدم صبوریم .

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 12:56 ق.ظ

سلام . اولین باره میام اینجا . از نوشته هات خوشم اومد . البته میدونم برای خودت می نویسی . اما خوشم اومد . خیلی باحالی . فعلن

[ بدون نام ] چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 06:27 ق.ظ

رفتی پیتزا خوردی جامو خالی کن ....
پیتزای ایرانی اصلا یه چیز دیگست .....

ملقب به عسل چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 01:47 ب.ظ http://30in.persianblog.com

رفتی پیتزا خوردی جامو خالی کن ....
با تو بودن اصلا یه چیز دیگست .....

ساویژه چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 09:20 ب.ظ http://savijhe.persianblog.com

باواریای هلو نخوردم من چرا؟؟؟!!! ولی لیوان و یخش اوکی!
مخصوصا یخ خورد به مقدار فراوان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد