چه بخوام چه نخوام مجبورم که ترکشون کنم ، مجبورم از 2 شنبه تا آخر هفته پارت تایم و از شنبه آینده فول تایم با آدمای دیگه ای کار کنم ، الان غمگینم ، آخه امشب مهماندار زنگ زد بم و یه ربع داشت توضیح میداد که از این به بعد باید چیکار کنم و اوضاع چه جوری میشه ، تو تمام این مدت من میگفتم چشم ! بله ! حتما ! و اصلا جرات نداشتم بگم اینا رو باید چند روز دیگه به کس دیگه ای بگی . آخرشم نگفتم .
امروز جهنم بود ، شریف تبدیل شده بود به یه سنای خشک ، هیچ خنک کننده ای کار نمی کرد ، گرما همه رو عصبی کرده بود و کارا هم بهم گره خورده بود و خلاصه اوضاع قمر در عقرب بود . تازه به دلیل بی حواسی مجبور شدم 4 بار مسیر خونه تا شریف رو طی کنم اونم تو این گرما (نه که خیلی نزدیکه !)، خودت دیگه حسابش رو بکن که امروز چه آدم خونسردی بودم .
گفتم دلم براشون تنگ میشه ؟
دلم یه قاچ هندونه خنک میخواد