حدود 24 ساعت دیگه این 14 روز به پایان می رسه !
نه خوب بود و نه بد ! نه بی تفاوت بودم و نه در حد مرگ دلتنگ . از اینکه دوست دخترم داره بر میگرده خوشحالم ، ولی بی رودروایستی یه ذره هم نگرانم ، اوضاع اون جوری نیست که موقع رفتنش بود ، وقتی برگرده باید با پدیده های نویی احتمالا رو به رو بشم که ممکنه نتونم به این زودی ها کنار بیام باشون.
عصرا که بر میگردم خونه یه سری هم به دارینوش میزنم ، یه نیم ساعتی گپ می زنیم و می یام خونه ، اونجا یکی از آروم ترین جاهای روی زمین ِ ، بعد از اون همه خستگی ، این نیم ساعت کلی انرژی بم میده ، هرچند نصفش غرغر ِ ولی خب واقعیت دیگه .
امروز کادویی هایی که میخواستم رو خریدم ، فردا هم میرم برای آخرین بار ببینمش و کادوها رو بدم و خدافظی کنیم و ... ، 5 شنبه هم پرواز به کشور گل ها.
دارم نگران میشم
می خوای نیام !؟