اه ، شت ، مزخرف ، تخمی ، گه ، ...
بعد از 15 روز سه تایی میریم بیرون ، بعد از 15 روز باز باهمیم ، ولی مریض ، داغون ، مزخرف ، تخمی .
بعد از 14 روز میبینمش ، خوشرنگ ، خوشگل ، بی نظیر ، ولی مریض . با همه چیز میتونم کنار بیام جز مریضی. بیماری ، حالا میخواد یه سرماخوردگی ساده باشه چه سرطان ، که از قضا دوست دختر بنده جفتشو داره . چه جوری تحمل کنم؟
وقتی با اون رنگ ِ خوشرنگ ِ قهوه ایش ، حوصله نداره و چشماش پر ِ درده و همش سعی میکنه با اون 14 تا دندونش به زور بگه که چقدر از دیدن ما خوشحال ِ ، من چه جوری میتونم از دیدنش خوشحال باشم؟
من که گفتم نگرانم که برگرده ، من که گفتم اوضا اونجوری نیست که رفت .
حالا تو این اوضاع تخمی منم پیشنهادات شخمی میدم که بریم جمشیدیه و بریم پاشا شام مهمون من و و بریم کادویی های دوست مسافرم رو بدیم ... خلاصه هر چیز مزخرفی که باعث بشه ما 4 ساعت بچرخیم و تو ترافیک گیر کنیم و آخرش درحالی که حتی یه آب معدنی هم کنار هم نخوردیم برگردیم خونمون .
دیگه اشک ریختن هاش ساعت 11:15 شب پای تلفن ، غیر قابل تحمل بود . آخه مگه این جوجه کوچولوی 50 کیلویی چقدر قدرت تحمل داره؟
جوجوی کوچولو دقیقا بخوای بدونی ۴۵ کیلوئه !!!
منم غصه ام !
ولی نیش ِ بازم همیشه کمکه !
گفتم خیلی دوست دارم ؟
گفتم تو و دوست جون ، بی نظیرین ؟
نه واسه اینکه می تونین قیافه ی تخمی منو ( هرچند خوشرنگ !!!! ) تحمل کنین ، واسه اینکه می تونین اینهمه خوب باشین !