آخ که من این جوجوی کوچولوی 45 کیلویی رو چقده دوسش دارم .
حتی وقتی تمام تلاشش رو میکنه که بی نهایت آروم باشه و دوست داشتنی و منطقی و پرحرف .
میخواستم در مورد اون موجود ِ بی وجودی که دیشب زنگ زده بود یه پست بنویسم ولی حسش نیست
میخواستم در مورد اینکه واقعا چه اتفاقی می یفته وقتی حامی به نام موجود مذکر نداری که حتی بت قلیون نمیدن بنویسم ولی حسش نیست
میخواستم بگم بعضی وقتا وقتی سر یه لجبازی کودکانه خوردن یه گهی رو شروع میکنی ممکنه وقتی پشیمون میشی دیگه راه توقفی وجود نداشته باشه ، ولی خوب حسش نیست .
اونی که دیروز یه حرف حکیمانه زده بود امروز هم یه حرف دیگه زد ، گفت درد احساس زندگیه و زنده بودن
گفته بودم من میمیرم برای کاخ نیاوران و چیپس و پنیر و دوست دخترم؟
میگم حالا که حسش نیست ، می خوای من اس ام اس بزنم به موجود ِ بی وجود ، حالشو بگیرم :-)
نه که فک کنی که من ......
این سخنگوی حکیم رو به من معرفی کن لطفا ! یادم میره حضوراً بپرسم کیه !
عاشقتم یعنی !