اون موقعی که گفت ایناها نمیبینی ؟ خنجری که از پشت زده از جلو معلومه ! یهو مثل فیلم همه صحنه هایی که تو خاطراتم بود و سالها بود دلیلی برای یادآوریش نمی دیدم از جلوی چشمم رد شد ، اون موقعی که گفت من پای همه چیش بودم یاد بساط منقل و بافورش افتادم .
کاش همگن تر بودیم !
Reality
من نمی فهمم چرا سالی – ماهی یه بار که این آدم رو میبینم تا چند وقت از خودم و هر چیزی و هر کسی که مثل خودمه شرمم میشه ، آدمی که مست که میشه برعکس همه که میخندن گریه میکنه. دیگه خودت برو تا ته قضیه رو.
Identity
واژه غریبیه! یا حد اقل من گمش کردم معنا و مفهومش رو .
Destiny
موقعی که بالای اتوبان صدر نشسته بودم و پاهامو آویزون کرده بودم و عکس میگرفتم از گذر زمان ، داشتم فکر میکردم اونقدری بلند هست که اگه بیفتم بعدش حتما خدا رو میبینم ، و اینقدر اینجا ناامن هست که یکی بخواد سر شوخی هم که شده بیاد هلم بده پایین، و اون لحظه بود که فکر کردم اگه بیفتم چی میشه، یادم اومد لحظه اول با ترس و لرز نشستم روی این سکو و پاهام رو آویزون کردم، واقعا از مرگ میترسم؟ بعید میدونم ، هر چی فکر کردم دیدم چیزی رو ندارم که از دست بدم. اعتقادی هم به بهشت و جهنم اون مدلی ندارم ، نهایتا بر میگردم همین جا دیگه.
تعلق خاطر ، صفر .
نگو نه ، چون چیزی که نیست نیست ، حالا هی منو تو به قول خودت 3 ساعت و 10 دقیقه هم حرف بزنیم ، عزیزم چند تا از ین 3 ساعت و 10 دقیقه ها حرف زدیم و بازم 4 -5 ماه بعد همون حرفا رو تکرار کردیم . من که آدم نمی شم ، تو منو خفه کن دفعه بعد که حرفشو نزنم ، خوبه که تو توی اون سالها نبودی و منم اون سالها زبون و توان گفتن نداشتم ....
دوست دارم یک سال رو از روز اولش تا روز آخرش حذفش کنم ، 1383 ، کاش به جای اونی که پست کردم این رو پست میکردم که از اول تا آخرش درد ِ،مزخرفه ، عذابه ، گهی . گهی ِ خودمه و خودم و خودم .
نصفه شبه ، گیر دادم.
فردا روز هیجان انگیزیه ، به قول کیکاووس اکسترس دارم.