.

.

One of the best days i've ever had


خب من از کجا شروع کنم ؟
خب روز تولدمه
صبح ساعت 6:15 از خواب پاشدم ، طبق معمول دوش گرفتم و بیشتر از معمول به خودم رسیدم و حرکت کردم به سمت محل کار .

اولین اس ام اس ساعت 6:56 از طرف دوست دخترم به دستم رسید .البته از دیشبش دوست ورزشکارمون و خواهر بزرگه و دوس فینقیلم و دوست جونم و هانی و خاله و دایی و دختر عمه ابراز محبتشون رو به طرق مختلف بم کرده بودن ولی خب اولین پیام صبح گاهی مال دوست دخترم بود .

ساعت 7:11 دوست درازمون (یا همون دوست پسر بی نظیر تو ) بی نهایت خوشحالم کردم .
ساعت 7:30 و باز هم فینقیلم و یه پیغام عاشقانه دیگه
ساعت 8:04 یه بوس اس ام اسی از طرف الی
ساعت 9:10 وقتی از نصب ناموفق یه پرینتر کلافه بودم ، فقط یه صدایی که با تاخیر میرسید می تونست خوشحالم کنه . 20 دقیقه متداوما چرت و پرت گفتیم و خندیدیم و تکرار کردم که ازش متنفرم . فکر نکن که ممکنه ببخشمت برای این 2 سالِ اخیر که زنگ نزدی ها!(ازت متنفرم ، هیچ وقت یادت نره)
دوست ورزشکارمون تو همین حین زنگ زد که متاسفانه نمی تونستم خطم رو عوض کنم ، بنابراین خودم زنگ زدم و گفتم می دونم که تولدم مبارکه .
ساعت 10:02 یه اس ام اس از طرف دوست مو سیخ سیخمون که بعد از 14 بار تکرار کردن اسمم تولدم رو تبریک گفته بود (می دونی چیه ؟ خیلی دردناکه که آدم نه می تونه تو اس ام اس جیغ جیغ کنه و نه می تونه شکل صحیح تلفظ «ژ» رو بفهمونه)
ساعت 11:43 صدای خواهر بزرگه که سعی میکنه خوشحالیشو پشت ناراحتیه از دست دادن کلاسش پنهان کنه (حقیقتا برام یه دونست)
ساعت 12:22 دوست دخترم که حقیقتا دیر یادم افتاده بود. و تمام 22 :؟؟ دقیقه های ساعات آتی!
ساعت 12:53 و زنگ حاج آقا (همون دوست به ظاهر عاقلمون)
تو همون زمانا اس ام اس ستی !
یکی از بچه های خدمات از یه واحد دیگه یه ظرف شیرینی و یه کاغذ آورد ! اوه خدای من خبر تولدم به کجاها رسیده!
سر ناهار و شنیدن صدای داداشی که می گفت ما کادمون رو با آژانس نمی فرستیم و باید بیای اینجا و همون حرفای همیشگی(دوسش دارم زیاد )
بعد از ناهار کادوی خانم سهام (غیر قابل انتظار بود)
ممکن نیست بفهمین یه آف لاین اونم از طریق گوگل تاک اونم از یه آقای دوست داشتنی از استرالیا چقدر ممکنه هیجان انگیز باشه ( بقیه اش رو نمی گم چون لو میرم )
شنیدن صدای دوست فوق لیسانسمون اونم از اراک و بعد هم کیکاووس ! در حالی که داشتم با یه ویندوز ژاپنی سر و کله میزدم بلکه بفهمم مشکلش چیه
از همه بهتر اس ام اس مامانم بود که خبر داد از ماموریت برگشته و منتظرمه که برم خونه.
بعد هم جشن تولد گرفتن همکارای فوق العاده ام و کیک به اون بزرگی و کادوی باور نکردنیشون و کیک خوردن کل واحد ( این موجودات بی نظیرن ، اگه نبودن ، من 1 لحظه هم نمی تونستم تو شرکت دووم بیارم)
این که کلاس عصرم رو که تا ساعت 10 شب ادامه داشت با هم فکری خواهر بزرگه پیچوندم خیلی خوب بود . از اون بهتر این بود که دوست دخترم داوطلبانه گفت بمون مییام دنبالت ببرمت خونه !
نزدیکای 5 هم مادر خانواده و یه ربع صحبت در مورد اینکه من جام چقدر سر کلاسای فوق خالیه و ....
چون روز تولدمه خب ایرادی نداره که این چوب خشک من 2 ساعت رانندگی کنه ! چون من می تونم 1 ساعتشو  پشت سر هم براش حرف بزنم و اتفاقای این چند روز رو بگم و بگم که چقدر خوشحالم و امروز فوق العاده بوده و تازه دعوتش کنم به یه کافی شاب خوف که سقفش پر از لامپ هایی با روشنایی دهه ( عزیزم نظرت رو این عدد بود دیگه ؟)  و وقتی بیرون اومدیم به شدت بوی سیگار میدادیم .
تیتانیم هم که همینجوری ساعت هفت و نیم زنگ زد حالم رو بپرسه و اصلا هم مهم نبود که تولدمه ( تیتانیم چرا ؟)
دیگه حالشو ندارم بگم که دوست نقاشم و فامیل های عزیزم و دوست جونم و .... هم مکررا یادم بودن.
رسیدن خونه و تولد گرفتن پدر و مامان و دافی کوچیکه و آبجی توپولم رو هم که نگو .
ساعت 11 با یه عالمه حس خوب خوابیدم.
________________________________________
می دونستی من روز تولدم رو هیچ وقت با هیچ کس غیر از خانوادم نمی گذرونم؟ گفته بودم هر سال اصرار دارم رو این موضوع؟
ولی بت نگفته بودم از اینکه دیروز باهات بودم چقدر شاد بودم . مسلما عاشقتم
می دونستی این سال ها احساس میکنم 5 آذر همونقدر مهمه که 6 آذر؟ شک نکن که عاشقتم .
امروز که باز صبح زنگ زدی که یه روزگی و دو روزگیمونو تبریک بگیم و بخندیم و ... دلم سوخت که دیروز تموم شد و رفت تا یه سال دیگه
دزدیده شدن 150 هزار تومنم تو شب تولدم و داد و بیداد کردن با رئیسم دقیقا صبح اول صبح و حرف در اوردن های بچه ها و یه عالمه چیز مزخرف دیگه هیچ اهمیتی نداره وقتی روز روز ِ منه و این همه آدم کنارم هستن.
خودتون رو برا مهمونی هفته بعد آماده کنینا ! مهمتر از اون کادوهاتونو ( می دونین که ما مریضیم در مقابل کادو )

نظرات 2 + ارسال نظر
ملقب به عسل سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 06:39 ب.ظ http://30in.persianblog.com

عاشقتم عزیزم
شک نکن که من یه دونه دوست دختر دارم که اندازه همه دنیا دوسش دارم

فردای تولدت مبارک گلم

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 آذر 1385 ساعت 07:28 ب.ظ

عاشقتم به خصوص وقتی از انزوا میزنی بیرون !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد