.

.

توهم !

 

برف – برف – برف !

 

گرمی دست نوازشگر تو !

 

زمستون !

 

صدای ترد شکستن !

 

تا حالا فیل هوا کردی ؟ تا حالا سردت شده ؟ تا حالا کرم خاکی دیدی ؟ تا حالا لیز خوردی ؟ تا حالا گریه کردی ؟ تا حالا موازی بودی ؟ تا حالا شیشه شکوندی ؟ تا حالا آدم برفی درست کردی ؟ تا حالا عروسک بغل کردی ؟  تا حالا ماه رو نگاه کردی ؟ تا حالا چشمک زدی ؟ تا حالا زمین خوردی ؟تا حالا عاشق شدی ؟  تا حالا پرواز کردی ؟تا حالا زیر بارون رفتی ؟ تا حالا تو برف غلت زدی ؟  تا حالا شب بیداری کشیدی ؟ تا حالا بغض خفت کرده ؟ تا حالا دلت شکسته ؟ تا حالا دل شکوندی ؟ تا حالا غصه خوردی ؟ تا حالا منتظر بودی ؟ تا حالا زخمی شدی ؟ تا حالا دلتنگ شدی ؟ تا حالا له شده ؟ تا حالا خورد شدی ؟ تا حالا نصف شدی ؟ تا حالا خسته شدی ؟ تا حالا داغون شدی ؟ تا حالا به ته بابایی فکر کردی ؟  تا حالا .

 

تلخی هق هق گریه !

 

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود !  ما رو باش ! بی تو اما به چه حالی من از آن صحنه گذشتم  !!!!

 

شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی تو را با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم –  پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس – تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی : دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی و من تنها برای دیدن آن چشم تو را در دشتی از تنهایی حیرت رها کردم.همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگیت حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم .نمی دانم چرا رفتی – شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی  - نمی دانم کجا تا کی برای چه ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت – تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد و من با آن که می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد – هنوز آشفته چشمان زیبای توام – برگرد ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد.در این هنگام کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت : تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است – و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس  بغض کوچک یک ابر – نمی دانم چرا – شاید به رسم عادت دیوانگی مان – باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم !

 

(رفته بودم تو یکی از کشوهام – ته تهش – یه جلد کتاب پیدا کردم که روش با روان نویس سبز متن بالا نوشته شده بود و آخرش هم یه اسم .یادم نمیاد کتاب چی بوده ولی یادم میاد که دوم دبیرستان بودم و اینم دست خط  پشت سریمه !)

 

یه دیواره یه دیواره یه دیواره !

 

دومین زمستونیه که می تونم دستشو محکم بگیرم و با خیال راحت توی برفا قدم بزنم و مطمئن باشم که کسی کنارمه که می دونم دوسم داره و می دونم می تونم بهش اعتماد کنم ! دومین زمستونیه که مزه چلیم(!!) آرامش رو حس می کنم.

 

مرهم زخمای کهنه منه !

 

زنجیر چرخ  برای ادامه راه لازمه ! دلم همه حسای گذشتمو می خواد ! دلم غر داره – بهونه می گیره – بغض داره ! نمیدونه چشه – نمی دونم چشه !

 

نمی دونن تو بهونه منی !

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 آذر 1385 ساعت 12:01 ق.ظ

خدا رو شکر...!!!

ملقب به عسل پنج‌شنبه 23 آذر 1385 ساعت 09:46 ق.ظ http://30in.persianblog.com

..... همیشه که نباید حرف زد !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد