.

.

Wonderful Life

 

حقیقتا به داشتنش افتخار میکنم ، نمی دونم اثرات این حرف زدن ها و تصمیماتمون تو این یک ماه اخیر ِ‌، یا مهمونی دیشب ، یا بودنم امروزمون با هم ، شاید هم تمام این 23 سال زندگیمون با هم باشه که الان بیش از هر زمانی به اینکه دخترشم به خودم افتخار میکنم ، زمانایی بوده که اعتقاد داشتم هنوز تو فضای دهه 60 اش مونده ، گاهی بش گیر میدادم که عقایدش به مارکس نزدیک و خیلی وقتا بش میگفتم اونقدری که باید منعطف نیست ، ولی حالا می تونم مطمئن باشم که بیش از هر پدر 51 ساله ای از خودش انعطاف نشون میده و شاید چیزایی هم که در مورد دهه 60 و مارکسیسم و اینا گفتم خرعبلاتی بیش نبوده ، برای من اینکه اصرار داره که درس بخونم و اونم فقط به خاطر تجربه کردن ِ زندگی مجردی و دور از خونه و وطن و بدون تعهد به کسی، چیز کمی نیست . برای من این آدم فرای یک پدر ِ ، حتی یه دوست یا برادری که هیچ وقت نداشتم . دعوا می کنیم ، بحث میکنیم ، قهر میکنیم ، اختلاف نظر داریم ولی هیچ وقت همدیگه رو وادار به قبول عقاید خودمون نمی کنیم .  پدر ، مامان و تمام دوستاشون برای من معنای روشنفکری و تعهد و اراده هستن ، بی اغراق آدمایی که کم نظیرن. نمی دونم چرا امشب بیش از هر زمانی به داشتنشون و خوشبختی خودم فکر میکنم . فقط می تونم خدا رو به خاطر بودنمون با هم شکر کنم .

 

پ.ن ۱: Touch the Sound  رو اگه گیر اوردین حتما ببینین . همیشه وقتی به کر بودن فکر می کردم ، فقط به ذهنم میرسید که بزرگترین عذابه ، فقط و فقط به خاطر نشنیدن نواها و موسیقی. ولی Evelyn Glennie  کاملا نظرم رو عوض کرده.

 

پ.ن 2 : فیلم موسیو ابراهیم و گل های قرآن رو هم اگه گیر اوردین لطفا یه نسخه اش رو حتما به من برسونین ، بدجوری دنبالشم ونمی یابمش.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد