.

.

 

این دفتر خاطرات روزانه صورتی کم کم حالمو بهم می زنه ! مثل خیلی چیزایی که حالمو بهم مینه !!! مثل خیلی چیزایی که می شنوم و خیلی آدمایی که روز به روز رنگ عوض می کنن و خودشونو دو دستی تقدیم می کنن به بازیای کثیف زمونه و  حتی یک لحظه هم به این فکر نمی کنن که زندگی کردن خیلی مهمتر از زندگی رو گذروندنه و انسان بودن خیلی سخت تر از این که فقط  با یه ادعای کوچولوی تو خالی بشه بهش رسید !  مثل خیلی از زندگیایی که به خاطر هیچ و پوچ به گه کشیده می شن بدون این که حتی لحظه ای بهشون فکر شه ! مثل همه دروغ هایی که میگن و میشنویم و نمی فهمن که چشماشون عربده میکشه که دارن دروغ میگن ! گفتم – باید پیدا کنیم که چه چیزی واقعا ارزش ارزشمندی رو داره ! هر کسی یه لیاقتی داره – هر کسی قدر لیاقت خودش ! هر کسی لیاقتش قد شعورشه -  هر کسی قدر شعورش می فهمه !! هر کسی نمیفهمه ! خودمونو می زنیم به نفهمی ! خودمونو می زنیم به موش مردگی – غافل از اینکه دست موش مرده هم بالاخره یه روزی رو میشه !  چی میشه که اینقدر سریع رنگ عوض می کنیم ؟ چی میشه که سوراخای مغزمونو میذاریم در خدمت پوچی های دیگران ؟ چی میشه که نمیتونیم یه چیزی رو نگه داریم ؟ چی میشه که دم از رفاقت می زنیم و بعد جاخالی میدیم ؟ چی میشه که حتی سر حرف خودمون هم نمیتونیم وایسیم ؟ چی میشه که میاییم و میگیم و بهم میریزیم و میریم و میزنیم زیرش و بهم میریزیم ؟ چی میشه که همه گذشتمونو یادمون میره ؟ چی میشه که میگیم تو نتونستی ؟ چی میشه که حتی جرات روبه رو شدن با اشتباهات خودمون رو نداریم ؟ چی میشه که احساس رو به راحتی می بریم زیر سوال ؟ چی میشه که اشتباه میکنیم و از دست میدیم و تلاش میکنیم و به دست میاریم و دویاره اشتباه می کنیم و دوباره از دست میدیم ؟ چی میشه که نمیتونیم و نتونستن خودمون رو به این راحتی توجیه میکنیم ؟ چی میشه که چشمامونو می بندیم و تو دایره کوچیک دورمون خوشبختی رو معنی میکنیم ؟ چی میشه که هیچ کسی غیر از خودمون رو نمیبینیم ؟  چی میشه که به راحتی میتونیم ادما رو فراموش کنیم و از کنارشون بگذریم ؟؟!! چی میشه که به راحتی میتونیم از هم متنفر شیم و همه جملات و لحظات رمانتیکمون رو فراموش کنیم و تمام رفاقت هامون رو ..مون هم حساب نکنیم  ؟ چی میشه که آدمارو تا وقتی میخواییم که بهشون احتیاج داریم ؟ چی میشه که فقط وقتی تنهاییم یاد آدما میفتیم ؟ چی میشه که همیشه خواسته میشیم برای رفع کتی ؟؟!  چی میشه که واحد شمارش عشق رو نفر میپذیریم ؟ چی میشه که اینقدر ضعیف میشیم که نمیتونیم دست و پای خودمون جمع کنیم و یه حداقل زمانی رو پای حرفامون بمونیم ؟؟!!! چی میشه که نمیتونم –  نمی تونی – نمیتونه .... میدونی -  تنها چیزی که باعث میشه یه نفر رو به عنوان دوست بپذیرم و تنها چیزی که باعث میشه یه دوست از چشمم بیفته -  دروغ نگفتن یا گفتنشه !


همیشه گفتم رابطه دونفرست ! برای نبودنش تصمیم گرفتن یه نفر کافی نیست و برای بودنش هم هندل زدنای یه نفر کافی نیست ! تعادل ! برای به تعادل رسوندنش هر دو کفه ترازو باید با وزن خودشون ور برن ! باید ببینم ! باید خواستنت رو ببینم ! باید ببینم که سر حرفای قشنگ و دوست داشتنی که زدی هستی !  تکرار نکن ! من تکرار نمی کنم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد