وقتی سفره کوچکتر شد یه لحظه دلم گرفت ! یه لحظه احساس کردم دیگه هیچی مثل قبل نیست ! دوریم و پر مشغله و پر کار و پیر و بی حوصله ! ولی درست 2:30 min بعد - وقتی دوست ظاهرا عاقلمون و دوست ورزشکارمون و تیتنایم بهمون پیوستن – دیدم که هموز هم در اوج دوری و مشغله و پر کار بودن و پیری – میتونیم همونایی باشیم که 1 سال پیش و 2 سال پیش و 3 ... بودیم ! هنوز هم وقتی بهم می رسیم میشیم توپ انرژی و می ترکونیم ! هنوز هم همه واسه با هم بودن تلاش می کنیم حتی اگر در 5 min تصمیم به باهم بودن بگیریم ! خوشبختم وقتی میبینم دوستایی دارم که بعد از این همه سال – هنوز هم برای با هم بودن ارزش قائلن و به سختی مرخصی میگیرن و به سختی میپیچونن و به سختی میان و به راحتی هستن !
(متلک نداره توش – نگرد.)
7:15 و ماشین جیغشو یه حرکت دو ماشینه به قصد بر رو بچ ! من و صدر و دوست درازمون.دوست خیلی خیلی عاقلمون و مامان خانواده و آبجی و م.. م.. خانوم ! چمران و پونک و دختر مهربونی که به ما می پیونده ! اتوبان و غرغراشو و ماکسیمای مشکی اتومات ! عوارضی و پدرام و غرغراش !!!! پادیسان و ماموت و ماشین جیغش ! زودتر رسیدن من و تعجبش ! سهیلا و رحمت و در باز خونه ! یه صبحانه ملس و دود و ورق ! جوجه و سیخ و ... ! ورودشون و یه آب بازی ملس و آفتاب گرفتن ملس تر ! هندونه و سیب زمینی و جوجه و ژله و کیت کت و گردو و .....
میخواد بره ! بالاخره بعد از مدت ها و شاید سالها مهران پا به عرصه وجود گذاشت ! از اومدنش خوشحالم و کاملا احساس مادر شدن دارم ولی وقتی شنیدم میخواد مهران عر عرو بار نیاد پس ترکومون می کنه تا چشماش هم آبی شه - غصم گرفت ! با اینکه این اواخر خیلی با هم خوش نبودیم ولی الان غمگینم ! جاش خالی می مونه....
داشت راجع به مشکلات عادی یه رابطه صحبت میکرد ! همدیگرو نگاه کردیم و نیش خند تحویلش دادیم ! مشکلات ؟ عادی ؟؟! می دونی - همیشه اعتقاد داشتم که یه رابطه وقی توپه که هر دو طرفش به یه سطح از هر چیزی برسن و وقتی امنه که هر دو بهم اعتماد داشته باشن.یقیین دارم که وقتی دو نفر بهم اعتماد داشته باشن دیگه حرفی توش نیست ! مشکلی پیش نمیاد چون هر دو همدیگرو قبول دارن ! خوشبختم و رو ابرا !
1- باهاش خیلی بهترم ! خیلی خیلی باهاش راحت کنار اومدم ! شاید چون خیلی وقت بود ندیده بودمش.شاید هم چون مثبت ترم.
2- بالاخره بعد از 2 ماه گاردش رو شکستم و از تحریم خارج شدم ! خداییش دلم بدجوری براش تنگ شده بود.با هم رفتیم لیان شامپو ! مثل همیشه - مثل قدیما - مثل خودمون . میزا ن سنجش صبرمه ! شاید هم میزان علاقم.
3- فکر نمی کردم بیاد ! واقعا فکر نمی کردم.ولی اومد ! گرم و صمیمی.
4- مامانم تو تیم ملی بدمینتون روی میز بوده !
5- گفتم عین عروسک شدی ؟ با اینکه چند وقت کوتاه دیگه بیشتر ندارمت و با اینکه خسته ای از همه اتفاقای دورو ورت و گیج شدی و با اینکه موهات یه روزه – شایدم یه شبه کوتاه شد و با اینکه سرت درد می کرد و با اینکه می دونم تو چه فکری بودی ولی عین عروسک بودی !
6- جاتون خالی بود..جای هر دوتون.
7- خوشبختم بنا به دلایلی !