.

.

تولدی دیگر

 

 

 امسال برامون اول شهریور و متولد شدن معنای واضح تری داشت نسبت به همه سالهای گذشته ، همه سالهای گذشته ای که فقط کیک و شمع و کادوی تولد می خریدیم و اون فوت می کرد و ما می دونستیم 1 سال سنش بیشتر شده ، امسال ولی حقیقتن برای ما تولدش معنا داشت ، مامان رو ما امسال واقعا یک بار دیگه از خدا گرفتیم . اون برای ما واقعا یک بار دیگه متولد شده . روزهای اول رو یادم می یومد که پشت در آی سی یو نشسته بودم و سعی می کردم به خودم آمادگی این رو بدم که دیگه مامانی وجود نداشته باشه ، تمام چند هفته ای رو یادم می یومد که فقط 3 روز در هفته ، اون هم به سختی از پشت شیشه به مدت 2 ساعت می تونستیم ببینیمش و اون حتی نمی تونست تکون بخوره ،  روزهای اولی که از بیمارستان اومده بود خونه و زجر کشیدنش رو جلوی چشمامون می دیدم و نمی خواستیم باور کنیم این همون مامان ِ، روزهایی که نا خداگاه صدای درد کشیدنش رو تو گوشم مداوما می شنیدم در حالی که اون آروم بود و حالا که اول شهریور ِ ، ۴۹ امین سال ِ تولدشه و ما همه براش خوشحالیم که می تونه راه بره ، نفس بکشه و ببوسه و مادری کنه . امسال حقیقتن دوباره زنده شده و ما واقعا خوشحالیم و شاکر .

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نقره ای پنج‌شنبه 8 شهریور 1386 ساعت 03:03 ق.ظ

باید خیلی دردناک باشه زجر عزیزان رو دیدن ... اما الان ... به مامانت بگو:

یکی از راه دور بعد از 4 - 5 روز تولدت رو تبریک می گه و امیدواره که لحظه های خوبی رو با بچه های مهربونت داشته باشی!!! ( اگه گاهی وقتا اذیتت می کنن هم به دل نگیر ... دوستت دارن!! فقط گاهی یادشون می ره که چطوری باید اینو بگن!)

محمد رضا دوشنبه 26 شهریور 1386 ساعت 10:56 ق.ظ

شما خیلی خوب می نویسد و سلیقه خوبی هم در انتخاب تکه های ادبی دارید. من که آروم میشم. بازم بهتون سر می زنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد