امسال برامون اول شهریور و متولد شدن معنای واضح تری داشت نسبت به همه سالهای گذشته ، همه سالهای گذشته ای که فقط کیک و شمع و کادوی تولد می خریدیم و اون فوت می کرد و ما می دونستیم 1 سال سنش بیشتر شده ، امسال ولی حقیقتن برای ما تولدش معنا داشت ، مامان رو ما امسال واقعا یک بار دیگه از خدا گرفتیم . اون برای ما واقعا یک بار دیگه متولد شده . روزهای اول رو یادم می یومد که پشت در آی سی یو نشسته بودم و سعی می کردم به خودم آمادگی این رو بدم که دیگه مامانی وجود نداشته باشه ، تمام چند هفته ای رو یادم می یومد که فقط 3 روز در هفته ، اون هم به سختی از پشت شیشه به مدت 2 ساعت می تونستیم ببینیمش و اون حتی نمی تونست تکون بخوره ، روزهای اولی که از بیمارستان اومده بود خونه و زجر کشیدنش رو جلوی چشمامون می دیدم و نمی خواستیم باور کنیم این همون مامان ِ، روزهایی که نا خداگاه صدای درد کشیدنش رو تو گوشم مداوما می شنیدم در حالی که اون آروم بود و حالا که اول شهریور ِ ، ۴۹ امین سال ِ تولدشه و ما همه براش خوشحالیم که می تونه راه بره ، نفس بکشه و ببوسه و مادری کنه . امسال حقیقتن دوباره زنده شده و ما واقعا خوشحالیم و شاکر .
باید خیلی دردناک باشه زجر عزیزان رو دیدن ... اما الان ... به مامانت بگو:
یکی از راه دور بعد از 4 - 5 روز تولدت رو تبریک می گه و امیدواره که لحظه های خوبی رو با بچه های مهربونت داشته باشی!!! ( اگه گاهی وقتا اذیتت می کنن هم به دل نگیر ... دوستت دارن!! فقط گاهی یادشون می ره که چطوری باید اینو بگن!)
شما خیلی خوب می نویسد و سلیقه خوبی هم در انتخاب تکه های ادبی دارید. من که آروم میشم. بازم بهتون سر می زنم.