کاش ایران و البته تهران به همین خوبی ای بود که راگه توی داکیومنتری ش معرفی کرده بود ، مخصوصا این روزها که به 31 شهریور نزدیک میشیم و بی ثباتی بیشتر معنا پیدا می کنه ، بی کار شدن و دوباره دنبال کار گشتن و ... . هرچند واقعا دیگه نگران نمی شم ، مثل همه روزای دیگه بد و خوب اونجوری که باید می گذره ، به جاش این چند هفته آخر فقط عشق و حال کردیم و می کنیم و مسلما با برنامه ریزی 4 روز آخرش که دیگه غوغاست . زندگی همه چیش خوبه ، خوب نیست عالیه ، وقتی یک عالمه آهنگی که دوست دارم رو به راحتی می تونم دانلود کنم، همه ی آلبوم های Yann Tiersen یا Goran Bregovic و خیلی های دیگر ، یا وقتی آلمادوار ها را می بینم و لذت میبرم ، یا حتی وقتی فیلم به شدت امریکایی The pursuit of happyness رو میبینم و می تونم به جای فحش دادن به هالیوود ، از هیکل ویل اسمیت لذت ببرم .
یک عالمه حرف توی ذهنم جا به جا میشه در روز ، بعضی وقتها عین احمقها بلند بلند فکر میکنم ، این روزها لبخند می زنم و فکر میکنم چقدر خوشبختم که از اون دایره رعب آور خارج شدم ، تازه فهمیدم که در آن دایره احمقانه بودم این همه سال ! دایره ای که نمی دونستم دایره است . نمی دونستم من دقیقا نزدیک مرکزش ایستادم ، همه این سالها . واقعا خوشحالم که دیگه در اون دایره نیستم . دایره ای که بعضا آدمهای خوبی هم توش یافت می شد ، ولی هیچ کس هیچ کس رو نمی شناخت و همه در مورد هم کنجکاو بودند. آدمهایی که همدیگر رو نمی دیدند و فکر میکردند جایی که ایستادند درست مرکز دایره است .آدمهای احمقی که نمی دونستند اصلا مرکز دایره وجود خارجی نداره براشون . و من در مرکزش ایستادم برای لحظاتی و با شتاب گریز از مرکزش خودم رو به بیرون پرت کردم . حالا خوشحالم که بالای دایره ایستادم و از اون اضطراب لعنتی که مطمئنا همه داشتنش رها شدم . انگار تا پرتاب نشی نمی فهمی تو چه اضطرابی زندگی میکنی. عجب حماقتی .
حرف زیاد دارم ، در مورد سطح و عمقی که دیگه وجود نداره ولی ما هنوز خوشیم و دور. اینکه چقدر خوبه که تغیرات رو می تونیم بپذیریم. این که مامانم فوق العادست . این که چقدر از دیدن همکارای قدیمم تو فیلم راگه خوشحال شدم ، اینکه چقدر بزرگ ، واقعا بزرگ شده بود .این که واقعا با دیدن عکس آخوندها آدم یاد بیگ برادر می افته ؟ این که کاملا برام عشق و دوست داشتن معنای روشنی دارن . این که خدا رو به خاطر آفریدن خیام شکر میکنم ، این که معتاد به باغ فردوس شدم . این که این گوگل ریدر واقعا چیز خوبیه .این که سربازی چه خروس بی محلیه وسط زندگی آدما، این که نمی تونم صبر کنم تا سه شنبه ، این که نمی دونم شاهرخ خان غمگین ام میکنه یا شاد . این که بی هیچ ذهنیتی دلم برای دوست دخترم تنگ شده که البته خودم می دونم چرا . اینکه فردا آخرین هفته کاریه ، اینکه من الان باید برم بخوابم ، اینکه خیلی آرومم .
من خیلی مثکه دارم بلند بلند فکر می کنم نه؟
از وبلاگتان بهره لازم رابرده ایم شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.dvp.mihanblog.com
کلیک کن تو قلب من
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع