نه اینکه آدم ِ مذهبی ای باشم ها ، نه ، نه نماز می خونم و نه روزه می گیرم و نه احیا و مسجد و این حرفا،ولی خیلی وقته که همین جور گاه و بی گاه صدای اذان موذن زاده که علیقلی روش کار کرده تو گوشم می پیچه ، دقیقا از همون ذکر ِ اولش که می خونه تا بیاد بگه اله اکبر ، مدام اون ذکر ِ می پیچه تو گوشم .صبح که از خواب پا میشم ، سر کار ، عصرا ، حتی شبا که خوابم نمی بره . آخ امان از این شبا که خواب به چشمم نمی یاد ، هر کاری میکنم ، وول می خورم ، بازی میکنم با مبایلم ، موزیک گوش می دم ، فیلم میبینم ولی خوابم نمی بره . اینجاست که فکر و خیال می زنه به سرم و دیوانه میشم.
2 روز پیش وقتی اولین بارون پاییزی بارید و بوی خاک بلند شد و حس سرما وارد اتاقم شد ، فهمیدم که این غم ِ تازه میخواد بیاد سراغم ، حالا دیگه لباس های گرم و پاییز و زمستون و بارون و برف و سرما من رو یاد دستهای همیشه گرم تو می ندازه ، که اون موقع اصلا برام اهمیتی نداشت . کاش روزای آخر تابستون قد 6 ماه سال کش مییومد که یاد تو سراغم نمی یومد هیچ وقت. حالا من 6 ماه صبر می کنم تا بهار بشه و تو نباشی و حس های تو هم نباشن . 2 روز پیش که اولین بارون پاییزی بارید تازه بوی تنهایی اومد ، توی تمام این 24 تا پاییزی که دیدم هیچ پاییزی تنها تر از امسال نبودم .
چندین ماه پیش فیلم سامان سالور را دیده بودم ، فیلمیه درباره محسن نامجو ، هرچند که مثل خیلی ها عقیده ندارم که او پدیده ایست در دنیای موسیقی ایران وکسی که تحولی عمیق ایجاد کرده ، و مثل خیلی ها معتقدم نامجو اقیانوسیست به عمق یک وجب ولی خوب کارهای خوبی هم دارد که ارزش گوش کردن داره ، تازه من کلی با اون کلیپ زلف بر باد نده اش هم حال کردم. این که شاگرد حاج قربان هم بوده که جای خود داره و البته احترامش به شجریان . خلاصه اینها رو گفتم که بگم اگه این فیلم رو ندیدن و دوست دارین ببینین و اینترنت پر سرعت دارین و نرم افزار میکرو تورنت هم دارین ، این تورنتش ، حالشو ببرین . من همین چند روز پیش لای خرت و پرت های کامپوترم پیداش کردم و دانلودش کردم و باز هم دیدمش . من اسم عبدی رو پارسال زیاد میشنیدم از بچه های تئاتری که دوستش بودن ولی ندیده بودمش هیچ وقت، توی همین فیلم آرامش با دیازپام ۱۰ دیدمش، عبدی بهروانفر، سرپرست گروه راک ماد بود که محسن نامجو وکالیست اش بود. یکی از ترانه های آلبوم ترنج کار گروه ماد است. که توش نامجو و عبدی هم خونی میکنن یادم نیست اسمش چی بود .
آقا لای خرت و پرت های کامپوترم یک چیز دیگه هم پیدا کردم اونم این مصاحبه بود که خیلی وقت پیش منتشر شده بود ، اون روزها کلی حال کردم که توی ایران هم یک کارهایی می شود .
پسر، از وقتی از مسافرت برگشتیم، هیچ کدوممون حس و حال کار کردن نداریم ، خیلی سخت بود که از اون همه عشق و حال برگردیم تو این فضای تهوع آور. بعضی صبح ها که می یام سر کار فقط ساعت رو نگاه می کنم که زودتر 5 بشه . تحملش رو ندارم دیگه ، حتی با همه تغییرای خوب و بدی که اتفاق افتاده.
دیشب وقتی منو جلوی در خونه پیاده کرد، دلم می خواست برگردم و صورتش رو ببوسم و بگم هی رفیق من در حقت رفاقت نکردم خودم می دونم ،اهمیتی هم نمی دم که تو هم نکردی ولی الان حس خوبی میدی بهم. ولی نرفتم و نبوسیدم و نگفتم .ترجیح میدم دیگه به هیچ وجه به کسی نزدیک نشم
P.S:
کاش دختر من هم مثل این شعر بخونه برام
صبح ها برام آواز میخونه تا بیدار شم
You're my Honeybunch, Sugarplum
Pumpy-umpy-umpkin, You're my Sweetie Pie
You're my Cuppycake, Gumdrop
Snoogums-Boogums, You're the Apple of my Eye
And I love you so and I want you to know
That I'll always be right here
And I love to sing sweet songs to you
Because you are so dear